طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

زندگی آرام من 2

شنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۱۰ ب.ظ
زنگ در را میزند. نگاه میکنم به ساعت .دقیقا نه است .زیر لب می گویم مرد خوش قول من :) در را وا میکنم. دست گل را گرفته مقابلم .میگوووویم وای مرسی . بابت چی؟ با همان لبخند کج همیشگیش میگوید بی مناسبت .



بابا ماشین را نگه داشته است زیر سایه ی چپرهای کوتاه باغی کنار جاده . کمی جلو تر آب از توی  چاه میزند بیرون ...خنک و زلال و پرفشار . می ایستم لب آب ودستم را میگیرم مقابلش. خنکای آب توی گرمای ظهر تابستان نشت میکند زیر پوستم , کیف میکنم . ماگم را فرو میبرم توی آب و هی پر و خالیش میکنم . غرق بازی آبم که یهو آب میپاشد به پهلویم باخنده جییییییییییییغ میکشم ,یار جان است که پشت سر هم آب میپاشد به سر و رویم . آب توی ماگ را میپاشم رویش. میریزد روی سرش, میخندد .صدای خنده هایمان پر میکند کوچه باغ را .
 
میگویم سلفی ؟ می ایستد پشتم . میگویم بگو سیییییب . آفتاب میزند توی چشمم . دستش را سایبانم میکند .دوربین میگوید چیک !
نگاه میکنم به عکس توی دوربین به دستی که سایبانم  شده , به آفتابی که میزند توی صورتش  به لبخند هردویمان .

  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">