میچسبد اینجور خستگی ها
لیست کارهای فردا را مینویسم و با نوشتن هرکدام پاهایم بیشتر از قبل ذق ذق میکنند از تصور اینکه فردا چقدر کار دارم و روزهای بعد هم ،، بیش از قبل احساس خستگی میکنم.
روی کارهای امروز خط میکشم ،...
+مرور ماشین های الکتریکی
+کشیدن نقاشی با مداد رنگی
+مرور لغتهای زبان انگلیسی
+مطالعه ی فصل آخر مردان مریخی...
+رفتن به عزاداری مسجد
حرف زدن راجع به کتاب با عماد و بعد پیش کشیده شدن اتفاق آن شب و چند ماه قبل و تحلیل و نتیجه و تصمیم جز برنامه های عصر نبود ولی شد! کل مسیر مسجد تا خانه ی ما نیم ساعت بیشتر نبود اما عالی بود خوب بود نتیجه داد
تمیز کردن آشپزخانه آخر شب جز برنامه نبود ولی شد...که هی ظرف شستم و یخچال تکانی کردم و ظرف شستم و کابینت ها را مرتب کردم و هی ظرف شستم و گلدانها را آب دادم و شمعدانی ها را هرس کردم و ظرف شستم و گرد گرفتم و از پا افتادم ...فردا روضه داریم . مامان خسته بود ،خوابیده بود .
پ ن:فصل آخر کتاب مردان مریخی و زنان ونوسی را که تمام کردم فکر کردم ،زندگی هرکس کتاب جداگانه ایست که الفبای منحصر به فرد خودش را دارد ، مطالب این کتاب شاید خیلی وقتها مطابق با زندگی مشترک نو پای من نبود اما کمک زیادی به چه طور فکر کردن چطور دیدن و چطور تحلیل کردن کرد.
- ۹۵/۰۷/۱۶