طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

تابستان نیست

دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۵۳ ب.ظ

نه اینکه رسیده باشم به تابستان و علف های هرز آمده باشد تا بیخ گلویم

نه اینکه جیک جیک مستان تمام شده و عسل ها طعم زهرمار میدهند و تمام شد رویا و رسیدیم به یکنواختی دوران.  نه!

فقط همه چیز جدی تر شده است

جدی شدن منافاتی با خوب بودن ندارد.

شده شبهایی که تا صبح خواب های درهم برهم دیده باشم ...شده وقتهایی که وسط جر و بحث ترس ورم داشته است .شده بین بگو مگو ها  یکهو سردم شده باشد. اما درست لحظه ایی که فکر میکردم همه چیز جور دیگریست باز گرم شده ایم .وسط دا و بیدادها بغلش کرده ام و بعد گریه و گریه . شده کلافه شده باشم به استیصال و چه کنم چه کنم رسیده باشم که خاصیت زندگی نو پا همین است .

میدانید معجزه ی زن بودن از اینجا آغاز میشود . که آرام بی صدا با دستهای زنانه وصله بزنی زندگی را به بودن به استوار ماندن .

حالمان با هم خوب است فقط من باید  زن باشم و  او مرد.

زندگی میچرخد

  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">