طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

آماس

پنجشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۳۷ ب.ظ

خودم را دفن کرده ام زیر لحاف ، بین بالشتها . سرم را میکشم بیرون ، آفتاب غروب کرده است دلهره میریزد توی دلم . نگاه میکنم به ساعت . ساعت روی دیوار خوابیده است . با دستم دنبال گوشی میگردم نیم ساعت بیشتر نیست خوابیده ام . خودم را از زیر لحاف ، بین بالشتها میکشم بیرون . روحم انگار که تا خرخره دیازپام تزریقش کرده باشند کرخت شده است . جسمم را میکشم تا آشپزخانه ظرف ها را میشورم . سرم از ازدحام فکرهای درهم آماس کرده است . گلویم بس که داد زده ام درد میکند . تکیه میدهم به یخچال . هی ماگ را پر از آب میکنم و هی سر میکشم . باز زبانم خشک میشود میچسبد سقف دهانم . تمام سنگینی روزی که گذاشت آوار شده روی شانه هایم . دلم میخواهد مسکن بخورم برای روحم که ورم کرده است . سکوت خانه هجوم میاورد به سمتم ، قلبم را میفشارد اما سرم به قدری شلوغ است که هجوم زجر آور سکوت خانه را ترجیح میدهم به سر و صدا. می روم جاروبرقی را بیاورم تمام خانه از رشته های سوپی که پرت کرده بودم کف پذیرایی پر است . دلم میخواهد بخوابم . یک روز ، دو روز ، سه روز ... آنقدر بخوام تا تمام هرآنچه تلنبار شده است توی سرم ، شاید از راه گوشم بریزد روی بالشت روی تخت روی زمین .


  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">