طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

همین و دیگر چه ؟

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۲۱ ق.ظ

من توی آشپزخونه ظرف میشورم و عماد سرش توی گوشیه . دلم به طرز باورنکردنی برای آبرنگ تنگ شده . برای کلاس زبان و پیاده روی های سر صبح حتی . عماد ویدیو پلی میکنه و صدای آهنگی از تو گوشیش میزنه بیرون . یادم میوفته الکترونبک وجزوه ی 348 صفحه ایی اندازه گیری و آخخخخخ توانبخشی !!! صورتم رو میگیرم زیر آب .آب سرده و من حس میکنم خنکای آب از تومنافذ پوستم نفوذ میکنه توی تنم .شیر آب رو میبندم اما هنوز خم شدم توی سینک. آب چکه میکنه . از دماغم ,پیشونیم و گونه هام . موهای حاشیه صورتم خیس شده .موهایی که حالا بلند و بلوندن.  من بیخودی یاد اون بعد از ظهری میوفتم که موهای بلند خرماییم رو دادم زیر قیچی ... چقدر گذشت از اون روز؟ چقدر همه چیز عوض شد ؟ کمرم رو صاف میکنم . عماد هنوز سرش توی گوشیه و اینبار صدای یکنفر میاد که عربی حرف میزنه و بعد صدای شلیک گلوله . به سمتش میرم حواسش نیس که من از پشت  دستهای خیسم رو میذارم پشت گردنش . خیسی دستهام باعث میشه  شونه هاش رو جمع کنه برمیگرده سمتم . من لبخند میزنم. میگه خسته نباشی . من صورتم رو میارم نزدیک صورتش و اینطوری سنگینیم میوفته روی عماد روی مبل .عماد گونه م رو میبوسه و من باز یاد الکترونیک میوفتم !

  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">