طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

خنکای نیمه شب

چهارشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۴۵ ب.ظ

عماد در بالکن و پنجره اتاق رو باز کرد. گفت بیا فکر کنیم به درک که همه جا گرد و خاک میشه ، بذار به جای خنکای کولر بعد مدتها باد طبیعی بشینه رو تنمون. باد پرده ی قدی و سفید اتاق رو تکون میداد. من سرم رو گذاشته بود رو سینه ی عماد که حالا نفس هاش آروم و مرتب و عمیق شده بود. اون آروم خوابیده بود و من فکر میکردم به مردی که عصرها هوس چای نعناع میکنه ، موسیقی کلاسیک گوش میده و وقتی دلش گرفت پیپ میکشه. به مردی که خستگیش رو موهای بهم ریخته ی پرکلاغیش و ته ریش ساده ش داد میزنه . به مردی که با بغض من نم اشک میشینه ته چشمهای اخموش. من این مرد رو با تمام کج اخلاقی هاش دوست دارم .

  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">