طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

من چم شده ؟

پنجشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۱۳ ق.ظ

حالم حال خوبی نبود , آشوب بودم  اما نه از حرف نادیا , از تصور اینکه یعنی عماد بهم درو غ گفته؟ واسه چی باید بهم دورغ میگفت؟ اصلا چرا در این مورد حرف زد؟ چرا پاک نکرد پیام ها رو چرا من رو وارد گذشته ایی کرد که آشوبم کرده ؟ خواب از چشام دویده بود  . اون کنارم آروم خوابیده بود و من ته دلم درد داشت ... برگشتم سمتش . نور  چراغ خیابون افتاده بود توی اتاق و  کمی روشن کرده بود اتاق رو, اونقدری که من میتونستم صورتش رو ببینم  . خیره شدم به چشماش که بسته بودن سرم رو بردم نزدیک تر . درست نزدیک سینه ش . حس میکردم توی خودم دارم میشکنم که سرم رو بوسید . خودم رو کشیدم عقب پرسیدم بیداری؟ جواب نداد . بلند تر پرسیدم .گفت جانم ؟ گفتم یه سوال میپرسم  روح بابا رو قسم بخور راستش رو بهم میگی . گفت چی؟ هنوز چشاش بسته بود و صداش خواب آلود . گفتم قسم بخور . گفت به  روح بابا راستش رو میگم . مکث کردم  نمیدونستم چطور بپرسم اصلا چی بپرسم ؟ چشاش هنوز بسته بود گفتم چیزی بوده که از من بخوای پنهونش کنی؟ یا.... عماد قسم بخور کسی بوده قبل من بهش علاقه داشته باشی ؟ چشاش رو باز کرد و خیره شد توی چشام ... گنگ بود نگاهش گفت خواب نما شدی نصف شبی؟ دیگه نه چشاش خواب داشت نه صداش . گفتم قسم بخور  گفت به روح بابا خل نبودم یکی دیگه رو دوست داشته باشم با تو ازدواج کنم . گفتم شاید نشده باهاش ازدواج کنی . گقت وفا چت شده ؟ گفتم هیچی  و چشام رو بستم . صداش رو بلند تر کرد : نصف شبی من رو بیدار کردی سوالای عجیب غریب میپرسی بعد میگی هیچی ؟ جوابش رو ندادم . یهو گفت ببینم رفتی پیام های نادیا رو خوندی؟ گفتم میخواستم مطمئن شم . لحنش جدی و عصبی شد : از چی مطمئن شی . من که همه چی رو خودم بهت گفتم . چشام رو باز کردم چرا وقتی نادیا گفت از سالار شنیده تو نکفتی سالار از خودش در آورده ؟ چرا  گفتی از سالار ناراحتی که رازت رو نگه نداشته . گفت من بخاطر آبروی سالار اونو گفتم بخاطر نادیا ...بخاطر خواهرش . چی میگفتم ؟ میگفتم من نگفتم سالار خودش گفته؟ نادیا نمیشکست ؟ حرص خوردم : میشکست که میشکست  به درک . چرا ناراحتی نادیا برات مهمه ؟  کلافه شد : وای وفا چت شده ؟ کی گفته نادیا برای من مهمه ؟ چرا نمیفهمی حرفمو . گفتم تو خودت چرا منو نمیفهمی ؟ من  ازت خواستم قسم بخوری . قسمت برام کافیه . گفت : خوبه حداقل قسمم برات کافیه . به روح بابا من هیچ کسی رو قبل تو دوست نداشتم . آخه روانی من چطور میتونم کسی رو که ندیدم دوسش داشته باشم ؟  گفتم خب از کجا معلوم ندیدی؟ نیم خیز شد وفا دیگه داری عصبانیم میکنیاا . میفهمی چی میگی ؟ تو گذشته من دنبال چی میگردی؟ خودش رو انداخت روی تخت : اونم توی گذشته ایی که از آب پاکتره . اونم  تازه الان بعده دو سال . سرش رو برگردوند سمتم دیوانه تو زن منی الان میفهمی ؟ میفهمی دوست دارم ؟ بفهم و اینقدر منو خودتو دیوونه نکن .نگاش کردم . برگشت رو به سقف . آرنجش رو گذاشت روی چشاش . من چم شده ؟

  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">