Midnight
نزدیک نصف شب بود که من بلاخره از بشور و بساب رها شده بودم . فقط مونده بود گوشت توی زودپز رو بذارم تو بخچال و تمام ! گفته بودم وقتی نا آرومم سندروم بشور و بساب و مرتب کن میگیرم؟ وقتی هم همه جا مرتب میشه و من جایی رو ندارم مرتب کنم حالم بد میشه میریزم بهم و مدام فکر میکنم جایی بهم ریخته که من نمیدونم کجاست ! این قسمت بدترین قسمت ماجراست چون به طرز خود آزار دهنده ایی میوفتم به جون دیوارها و شیشه ها و کابینت ها و ... بعد از هر مرتب شدنی من بهتر نمیشم بدتر میشم . متاسفانه من مستعد بیماری وسواسم !!!! بگذریم ! ساعت نزدیکای بعد از ظهر بود که گوشت رو بردم بذارم تو یخچال که نمیدونم چی شد ظرف از دستم سر خورد و تو کسری از ثانبه آب گوشت ریخت رو کابنتها و کف زمین و روی فرش !!!
فقط تونستم بشینم زمین و با نگاه بدبخت طوری زل بزنم به همه جاهایی که گند خورده توشون !
عماد گفت اشکالی نداره طوری نیست بعد بدون حرف فرش رو برد تا حمام که بشوره . من به کابینتها فکر نکردم به زمین و فرش هم فکر نکردم به عماد فکر کردم که خواست آرومم کنه ، خواست کمک کنه ... وقتی دستمالی که باهاش همه جا رو باک کرده بودم رو میشستم ، برد فرش رو پهن کنه تو ایون. در ایون رو که وا کرد خندید و گفت بد هم نشد یه فرش این میون تمیز شد . باد خنکی از در باز ایون خورد تو صورتم و من نمیدونم باد خنک دلم رو آروم کرد یا صدای خندش...
- ۹۷/۰۴/۳۰