طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

اینبار هم باور کن حال همه ما خوب است

جمعه, ۴ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۴۹ ب.ظ

بیرون سرد بود . سرد بود و کمی بارونی ، اینجا گرم بود و آروم  

عماد گفت بیا و دستم رو کشید . من ایستاده بودم روی پله ها و نگاش میکردم که کشیده شدم توی آب . 

بی اختیار خندیدم عماد لبخند زد و من رو کشید توی بغلش . من پاهام رو دور کمرش حلقه کردم و اون

دستها‌ش رو دور من. بعد شروع کرد  به چرخیدن ، من  سرم رو خم کردم عقب ، سرم  فرو رفت توی آب  ،عماد میچرخید و  موهای بلند و بلوندم توی آب گرم  پخش می‌شد ما بیشتر  میچرخیدم و سقف توی نگاه من میچرخید .... اون بیرون سرد بود بارونی اینجا همه چیز وفق مراد بود .




پ ن :خیلی وقته دنبال فرصت میکردم در مورد مزاج دم بنویسم اما مجالش نیست 

الان با اینکه یه ربع به یازده اما من به شدت خسته م . آخر هفته رو سرعین رفته بودیم و من تازه از جمع و جور کردن وسایل فارغ شدم 

پ ن۲: توی باشگاه عضله دستم آسیب دیده چند شبه روغن سیاهدانه میمالم و میبندم توی آب گرم هم عماد حسابی ماساژش داد اما هنوز خوب نشده  

  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">