طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

بیایید مثلا فرض کنیم همه چی روبه راهه

يكشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۳۲ ق.ظ

میدونید روزمرگی هنوز جریان داره 

مثلا شما زنی رو فرض کنید که صبح از گزینش زنگ میزنن که  برای فردا آماده باشه 

ظهر برای مهمونی افطار میره کادو بخره 

عصر لباسها رو پهن میکنه رو بند رخت 

شب تا دیر وقت کتاب میخونه 

و در تمام اینها یادش نرفته گل ها رو بذاره تو یخچال که بیشتر سرحال بمونن، لباس عماد رو برای اجرای فردا اتو بزنه و برای ارشد وزارت بهداشت ثبت نام کنه 

یادش نرفته کاهوی حلزون رو بده و روی عماد پتو بکشه سرما نخوره

دلش شور نتیجه فاینال زبان رو نمیزنه...

شور پروژه رو نمیزنه 

شور ارشد ماه بعد رو نمیزنه 

شور گزینش فردا رو نمیزنه 

.

.

اما....

.

.

شما زنی رو تصور کتید که توی تاریکی نیمه شب گوشه لبش رو میجوه و چیزی ته دلش رو نیش میزنه 

 

پ ن : حرف زدن راجع به اون مار زخمم رو دردناک تر میکنه....

مرسی گندمزار از کامنت خوبت

  • Vafa 1192

من با سری تاس لبخند میزنم

جمعه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۷، ۰۵:۲۸ ب.ظ

یک ماه  و اندی تلخ گذشت 

یک ماه  و اندی سخت گذشت 

یک ماه و  اندی بد گذشت 

من هنوز هستم 

هنوز لبخند میزنم 

هرچند با قلب زخمی... اما... میگن چیزی که نکشه ،قطعا قوی ترت میکنه من برگشتم و همچنان در مسیر کرگدنیسم  (به قول ریخانه) گام برمیدارم


پ ن: مشکلی که به یه قهر و قهری که با یه لبخند تموم میشه مشکل نیست... مشکلی که میخندین هست،درکه میرین هست، شمال میرین هست، قایق سوار میشین میخندین داد میزنین ،لب ساحل قدم میزنین ،اسب سوار میشین ، وسطی بازی میکنین یار هم میشین  میزنین قدش باز هم هست.... وقتی دلخوری و زخم دلی رو هیییییچ کدوم اینا خوب نمیکنه و شب رو گریه میکنی و به پایان فکر میکنی یعنی مشکل مثل سرطان داره کل وجودت رو میگیره...

رابطه ما تا شیمی درمانی رفت و شیمی درمانی ما رو تا مرگ برد... من حالا با سری تاس لبخند میزنم ! 

  • Vafa 1192

خروس خون

شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۶، ۰۹:۲۰ ق.ظ

بعضیا هستن شبا تا صبح بیدارن روزها تا ظهر میخوابن. شب فکر و خیال نمیذاره بخوابن ، روز بی انگیزگی نمیذاره بیدار شن.

بعضیا اما انگار که هنوز با خودشون رودرواسی دارن، خودشون رو زدن اون راه.شب اونقدر با تلگرام و اینستا ور میرن که نکنه یه وقت سرشون خلوت شه فکر و خیال بزنه به سرشون جدی جدی باورشون شه که داره یه اتفاق هایی میوفته!!!کل شبم خوابای درهم برهم میبینن و صبح خروس خون هم إز خونه میزنن بیرون که تو شلوغی جمعیت گم شن و یه وقت به سرشون نزنه که جدی جدی داره اتفاقی میوفته.

من از صبح خروس خون بیدارم!

  • Vafa 1192

خوشگل کی بودین :)))))

چهارشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۰۰ ق.ظ

لباسهای سفیدتان را با ما صورتی کنید 😁



.

.

  • Vafa 1192

بعد از مهمانی

پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خستگی بعد از یک مهمانی

از این جایی که من هستم ....

.

.

.

  • Vafa 1192

گفتم که تنها یک سکانس نیست...

يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۵ ب.ظ

 

.

.

.

.


حالا که سرتا پای آن یخچال ٣٢فوتی را مرتب کرده ام شسته ام و هی با دستمال کنج هایش را تمیز کرده ام ، با میوه شور گل گلی ام افتاده ام به جان خیار ها و گوجه فرنگی ها . سردی آب پوستم را قلقلک میدهد و من انگار از تحرک زیاد گرمم شده باشد ،خوشم می آید از سردی اش . روی مچم به اندازه چهار انگشت مردانه کبود شده است. از دور که نگاه کنی صحنه تراژدیکی شاید باشد... زنی با پیشبند گل گلی در آشپزخانه یک خانه صد متری پشت سینک هی میوه ها را می سابد در حالی که روی مچش خوشنت یک مرد خود نمایی میکند ! اما میدانید چیست؟ زندگی یک سکانس نیست یک صحنه یک تصویر نیست که بشود با همان قید زندگی را زد یا نزد !!!! زندگی مجموعه ایی از تصاویر پشت سر هم است تصویری که تویش من داد میزنم او داد میزند من میزنم تخت سینه ش و او با غیض دستم را میگیرد و من اصلا نمی گووویم آیییی ! دعوا بیخ پیدا میکند و از یک جایی به بعد بی سر و ته ول میشود ... او مرا میرساند کلاس نقاشی و من تمام تایم نقاشی را بی خودی میخندم و وانمود میکنم همه چیز روبه راه است ... تصویر بعدی  منم که نشسته ام پای سجاده. آفتاب سر ظهر جمعه افتاده است روی رو فرشی های خانه خواهر شوهرم و هوای خانه شان بخاطر کوچولوی سه سالشان بیش از حد گرم است. من ذکر آخر را می گویم و بعد سریع گره چادر را وا میکنم . عماد از پشت صورتم را میبوسد و بعد همان طور که به زانو نشسته وازلین میمالد روی کبودی دستم و من خنده ام میگیرد از اینکه کی تا حالا وازلین کبودی را خوب کرده است ! 

  • Vafa 1192

زنده باد زندگی

دوشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۵۸ ب.ظ

حالا میتونم بگم آخیش 

حالا که هر ٢٠ واحد رو با نمره های نسبتا خوب پاس کردم 

خداحافظ یوووونی

یوووووهوووووو

  • Vafa 1192

اتفاقا بکن ای صبح طلوع که من خسته شدم از دستش

پنجشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۱۶ ق.ظ

امروز امتحان بیوالکترومغناطیس داشتم

فردا تکنینک پالس و پردازش تصاویر دارم

میدونی خواب میاد؟

میدونی خسته ام؟

میدونی فردا آخرین امتحان یونی ه؟

میدونی فردا میگیرم تخختتتتت میخوابم

اگه بخیر بشه

اگه بگذره

اگه حل شه :)

  • Vafa 1192

پیش میاد دیگه :)

جمعه, ۲۲ دی ۱۳۹۶، ۰۲:۳۳ ب.ظ

صدای دور و گنگی توی مغزم میپیچید و من رو از اعماق خواب میکشید بیرون . من از لایه های خواب بالا میومدم و صدا واضح تر و مفهوم تر میشد ...صدا , صدای تلفن همراه عماد بود . هنوز زمان زیادی از درک این موضوع نمیگذشت که صدای "  یا خدااااا  " ی عماد من رو کاملا از خواب پروند . نگاه حیرت زده ش به ساعت کافی بود تا یه لحظه برق بگیرتم و بگم واااااااااااای عماااااااد پروازت ساعت چند بود؟؟؟؟  بلیطش برای 7:15 بود و الان ساعت 6:45 گفت چرا ساعت کوک نکرددددددددددی؟؟؟؟؟؟ گفتم وقتی گوشی من رو تخته یعنی زنگ خورده حضرتعالی از پریز درش اوردی دادی به من , من هم قطع کردم خوابیدیم !! چون گوشی پا که نداره از تو پریز دربیاد تورو رد کنه بیاد بغل من بخوابه !!!  زنگ زدم 1اطلاعات پرواز , گفت حتی یک دقیقه هم تاخیر نداره !

میز صبحانه :

عماد افسرده کره , عسل میخوره ...

من خندم گرفته

عماد : وفااا ... من تا حالا از پرواز جا  نمونده بودم

من : منم تا حالا کسی که از پرواز جا مونده باشه رو از نزدیک ندیده بودم

عماد : خیلی بی نمکی


بلاخره ایشون رو با سلام و صلوات و هزار دنگ و فنگ با پرواز ساعت 11:15 راهی تهران کردیم که  به اجرای ساعت 3 برسه ! فک کن شرکت هواپیمایی بووووق همه پروازهای 7 تا 11 رو کنسل کرده بود و پرواز ساعت 12 هم تاخیر داشت . با هزار دنگ وفنگ و آشنا و پارتی  وچی و چی پای هواپیما بلیط خرید تا به مراسم برسه  .فک کن مراسم بدون مجری :)))))


پ ن خطاب به کسایی که قبلا ازم پرسیده بودن عماد چه کاره س :  همسرم مهندس هستن و کارمند شرکت نفت.  اما همزمان کار اجرا هم انجام میده و گاهی با صدا و سیما به صورت قراردادی همکاری داره.


  • Vafa 1192

پست اختصاصی

سه شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۶، ۰۷:۲۰ ب.ظ

چند وقتیه سعی میکنم از اتفاقات خوب بنویسم . از حال خوب .  میخوام زوم نکنم رو حال بد و لحظه های کسل و ...

میخوام وقتی میخونین منو ببیشتر شریک شادی هام باشین تا غصه هام ....

اما مرسی از همه تون

مرسی از مرضیه جون

مرسی از گندمزار

مرسی از عاطفه جون

مرسی از همه شما که یا وب ندارین یا نخواستین برام وبتون رو بذارین ...مرسی که من رو میخونین و با پیام های خوبتون دلم رو گرم میکنین مرسی بهم محبت دارین و بهم انرژی میدین .

مرسی از نفس صبح که سالهاست من رو همراهی میکنه . مرسی از دیوانه منحصر به فرد که بیشتر از دوست مجازی شد برام . مرسی از ام اسی خوشبخت  که همیشه حال خوب داشته برامون از معمار جان و کوالای پیر و فیش نگار و شیوای دوست داشتنی  و شهرزاد مهربون  و مه سو جان خوبم و میم کاف و همه و همه تون ... مرسی که با بودنتون دلگرمی هستین ...


پ ن : دوست خوبم اسمت رو نمی نویسم چون نمیدونم از اینکه اسمت رو بنویسم ناراحت میشی یا خوشحال . راه دیگه ایی برای پاسخ به پیام پر مهرت نداشتم

مهربونم ممنونم که همرااهم هستی و خوشحالم که وبم رو دوست داری . آرزو دارم زودی حال دلت خووب شه . چقدر خوب که من رو لایق دونستی برام در دل کنی دوست مهربونم :)

 راستی من رو هم  تو دعاهای خوبت یاد کن :)


  • Vafa 1192