طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

روزمرگی های من

يكشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۱ ب.ظ

اون روی کاناپه دراز کشیده بود و من پشت لپتاپ بودم
اون بلاتو هاش رو مرور میکرد و من داستان مینوشتم برای روزنامه .
قهر بودیم و سرسنگین که گفتم "میخونم ببین چطوره تا اینجا " بدون اینکه منتظر عکس العملش باشم شروع کردم به خوندن. تموم که شد گفت این تصویر سازی این خلق شخصیتها تنها تو چند تا بند، حرف نداره، من نمیفهمم تو چرا کتاب نمی نویسی؟. گفتم بخاطر من میگی یا جدی؟ چشاشو ریز کرد و گفت الان که حالم از این اخلاق گندت بهم میخوره ولی خب مسائل رو نباید باهم قاطی کرد. حرصم گرفت و مثل تمام وقتها که حرصم میگیره نتونستم نخندم بالشتک کنار دستمو پرت کردم تو صورتش و گفتم خیلی بدجنسی.


نشستیم پشت یه میز . جای همیشگی نبود . پشت پنجره و دور و دنج نبود . اون شیک شکلاتی سفارش داد و من سخت ترین اسمی که از تو منو میتونستم بخونم . دستهام رو گذاشتم روی میز و نگاهم چرخید توی کافه ی خلوت . گفتم خب چه خبرا؟ همین کافی بود تا نخ کلاف حرف رو بکشم و اون قل بخوره و قل بخوره و قل بخوره و زمان گم شه و مکان گم شه و ما هی از حرفای مگو بگیم از دلای پر و حرص های خورده و روزهای گذشته .... بهش گفتم مهم نیس چقدر از هم دوریم . مهم اینه هیچی بینمون تغییر نکرده ! 

  • Vafa 1192

بلاتکلیفی

پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۴۴ ق.ظ

*زندگی یک بلاتکلیفی گنگ تلخ شیرینه بین رفتن و موندن. گاهی اتفاقی میوفته که پای رفتنت رو سست میکنه و بعد رفتاری میبینی که از موندنت پشیمون میشی....


*وقتی سرما رو درست تو همون یک هفته ی سندروم مزخرف پی ام اس میخوری ، شرایط روح و روان و جسمت اونقدر بهم میخوره که از شکاف روی دیوار مصیبت بسازی و خودت یه تنه بشی بحران خاورمیانه و هی آبغوره بگیری و فین فین کنی و گونه هات از تب گل بندازه و چشات قرمز شه و مورب شه و دور لبات خط قرمز ببنده و ورم کنه و اصلا هم بهت مزه نده جمله ی "چه دلبری کرده تو رو این سرما خوردگی" بگی " معلومه! از قدیم گفتن ناز کش داری ناز کن نداری پاتو دراز کن برم پامو دراز کنم" همین بشه سوژه خنده و مامانت آش بپزه و همسرت لیمو چهار قاچ کنه و هی به زور به خوردت بده و تو اخم کنی و هنوز دلت صاف نشه


* حالا که آش خوردم و لیمو شیرین و شیرداغ با دارچین و بعدش شلغم ، حالم خوبه


  • Vafa 1192

کودک درونم غصه ش میاد

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۵۰ ق.ظ

دیشب دیدم تنم درد میکنه . دیدم آبریزش بینی دارم . خودم قرص نخوردم , خودم لباس نازک پوشیدم خودم خواستم لرز بگیرم . دلم برای یه سرماخوردگی اساسی تنگ شده بود . برای ناز کردن , برای عزیز دور دونه شدن  یه ذره شده بود.  هوس یه مریضی کرده بودم که تهش مزه ش بمونه زیر دندونم . دلم خواست یکی برام آش بپزه برام لیمو آب بگیره بهم بتوپه که روتو بکش بخواب استراحت کن ... دلم محبت میخواست دلم حس عزیز بودن میخواست دلم دیده شدن  میخواست .

صبح شد من سرماخوردم گلوم ور کرد تنم کوفته شد ... کسی زنگ نزد حالم رو بپرسه. زنگ زدم به مامان وسط حرفام گفتم که سرما خوردم نگفت پاشو بیا اینجا نگفت پا میشم بیام اونجا ... مِن مِن کردم و تهش خودم گفتم میام اونجا گفت چی بپزم؟ گفتم آش گفت آش سخته . گفتم سوپ گفت باشه حالا بیا .... نچسبید اینجوری رفتن ولی گفتم میرم . میرم و خودمو لوس میکنم . زنگ زدم به عماد که حالم خوب نیس که مریضم که تنم درد میکنه گفت استراحت کن . گفتم میرم خونه مامان اینا دلم خواست بگه آره حتما برو ولی گفت واسه چی میری؟ بگو مامانت بیاد . مامانم نمیاد مامانم باید التماسش کنی بیاد, انگار اینجا هفت پشت غریبه س براش ... انگار من هفت نسل دورم ازش انگار من خودم شوهرم کردم خودم رفتم اون سر دنیا . انگار خونه ما چون خیلی بالا شهر نیس طاعون داره اه اه پیف پیفه ... اینا رو نگفتم به عماد . بهش گفتم نه خودم میرم . گفت چه جوری میری خب ؟ تا بری تا  بیای ولش کن . نگفت با آژانس برو نگفت خودم میام دنبالت نگفت ... گفت بشین خونه خب تا عصر خودم بیام ... گفتم تا عصر تنها بمونم ؟ گفت خب استراحت کن . باشه دوست داشتی برو خونه مامانت .... کسی ناز نخرید کسی تب نکرد کسی دلش نسوخت .... حس بدی داره ... خیلی بد داره . زنگ زدم به مامان که نمیام گفتم خودم یه کاریش میکنم . حالا من موندم و یه خونه خالی بهم خورده و یه تن کوفته و دل شکسته و ناز نخریده و اشکهایی که بی دلیل هی میریزن و من خالی نمیشم .

پا میشم موهام رو میبندم . میوفتم به جون خونه ... وسایل رو میچینم سر جاش گرد میگیرم ظرفا رو  از تو آب چاکان جمع میکنم رختها رو میشورم و هی همه جا تار میشه خیس میشه هی فین فین میکنم هی دلم میترکه هی غصه م میاد هی میخوام بذارم همه جا و همه کس رو برم و باز هی میوفتم به جون خونه ....

  • Vafa 1192

تولد

شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۴۱ ب.ظ

تولد عماد بود 

من کیک پیختم و شام . 

و کالج خریدم .

چراغها رو خاموش کردم ، نور شمع افتاد روی صورت عماد ، اونا گفتن سی، بیست و نه ،بیست و هشت ،... من فیلم گرفتم ، عماد توی فیلم خندید و گفت اوووف حالا میخواین تا یک برین ؟ بیخیال بابا!!  

وقتی شمع ها رو فوت کرد من فکر کردم چرا  برف شادی یادم رفت؟ 

  • Vafa 1192

من همون زنی هستم که میتونست دهه ی بیست باشه

يكشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۳۰ ق.ظ

سبزی خوردن رو میذارم توی چرخ دستی کنار بقیه ی خریدهام و حالا من شبیه تصورات چند پیشم هستم . زنی متاهل با سبد چرخ دار پر از خرید توی خیابون پاییزی .زنی که بعد از ظهر هاش حالا کتری روی اجاقش نباشه کتری برقیش قل میخوره . اون کنار بخاری لم نداده باشه روی کاناپه نشسته و کتاب میخونه . سوزن خیاطی دستش نباشه قلموی آبرنگ دستش هست دیسک گرامافون هم نچرخه , صدای موسیقی از گوشیش  قطع نمیشه . حیاط بزرگ و گلدون دور حوض نداشته باشه گلدونهای رنگی و گلهای کوچیک داره که آبشون بده و دلش آروم شه .

من کتاب میخونم و چای دم کشیده مزه میکنم و فکر میکنم ,واقعا من اونقدر سرم شلوغ نیست که نتونم از خوردن یک چای و خوندن یک کتاب لذت نبرم .

  • Vafa 1192

انار + عکس

شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۶ ق.ظ



حیاط مامان جونم اینا تو میدونی چند سال انار میده درختش؟

انار میچینم

اون اناری که ترک خورده و دونه های سرخش از ترکش معلومه

تو میدونی من چرا وسط کلاس هوش دارم پست میذارم؟


درگیر و قاطی پاتی ام

.


مرسییییییی از همه تون که برام دل گرمی هستین

شما که همیشه پای درد دلم میشینید و آروم جون میشید

شما که کامنت میذارید و ذلداری میدید

شما که خاموش منو میخونید ...

مرسی.


  • Vafa 1192

اصلا نمیدونم

پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ۰۳:۲۲ ب.ظ

رانیتیدین میخورم و پروپرانول سرم رو فرو میرم تو بالشت وبالشت آروم آروم تر میشه .... بعد من آروم آروم بهتر میشم .

دلم میخواد ...

اصلا نمیدونم  دلم چی میخواد

اصلا نمیدونم چی من رو تا این حد خسته و اندوهگین میکنه ....

  • Vafa 1192

بشنوید

پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۷ ب.ظ


   


من ظرف میشورم و فکر میکنم  به اشتباه هام ...

معنی خستگی؟

معنی کهنگی؟

معنی دلتنگی؟

بیهودگی؟

معنی انتخاب؟ بیرون کشیدن از بین گزینه های موجود ....

دستم میخاره

حساسیت پدرمو در اورده

اون میگه تو خیلیییییییییی دوری خیلییییییییییی دور

 معنی خاطره ؟ آنچه بر کسی گذشته و در حافظه ش مانده

معنی حافظه؟ عارضه ضبط و نگهداری وقایع

معنی عارضه؟ اتفاق پیشامد مرض عشق

چیزی یادم میوفته که نمیخوام یادم بیوفته ....

گلها رو آب میدم

تی میکشم

لباسها رو تا میکنم

گرد میگیرم

معنی استمرا؟ گذشتن و رفتن پیوسته

تکرار ! گذشتن و رفتن پیسوته

تکرار ! گذشتن و رفتن پیوسته ...

چایی دم میکنم و دلم لک میزنه برای نقاشی ...

تو خیلی دوری خیلییییییی دوریییییییییییی !!!!!

  • Vafa 1192

چطور میشه ؟

پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۵ ق.ظ

من اونقدرها که باید قوی نیستم. قوی نیستم که در مقابل یه آدم رنجور شکست خوردم . من نتونستم اونو از رنج هاش بکشم بیرون. منم توی رنج غرق شدم ، منم شدم یه آدم رنجور. من مدتها تو تنهایی گریه کردم بعد پوستم کلفت شد بعد سخت شد بعد تلخ شدم عصبی شدم از کلمات آدم ها دنبال تفسیر گشتم . من از تظر موقعیت پیشرفت کردم اما این پیشرفتم از روی امید نبود از روی عصبانیت بود از روی باید دهنش رو ببندم باید روش رو کم کنم ... فانتزی هام رو یادم رفته گاهی که اشتباهی رؤیاها و تصورات سابق یادم میوفته غصه م میگیره من خیلی وقته رویا نساختم. رؤیای روزهای دور . من تا خرخره توی روزمرگی ام ....

چطور میشه آدم نذاره  بمیره؟ من فکر کنم دارم میمیرم! 

  • Vafa 1192

کیک میخورم و دم نوش

دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۲۷ ب.ظ

کیک و دم نوش میخورم . هوا سرده و من لباس تنم نازکه که پتو پیچ شدم . عماد خوابیده . یه خواب تخت . استاد گفت دو ساعت بیشتر وقتتون رو نمیگیره  چندتا برنامه ساده س .برای اون ساده س که من هی کد رو مینویسم و کد ویژن ارور میده . کیک و دم نوش میخورم و عماد پهلو به پهلو میشه. من از  اوناش نیستم که بگن مهم اینه تلاش کنی حالا نتیجه هرچی که شد. نتیجه برای من مهمه . اصلا واسه نتیجه س که تلاش میکنم . گفتم ازفردا دیگه نمیرم پیاده روی . گفتم و مرغ بریون خوردم . گفتم و کیک پختم . گفتم و ...  . گفت نمیشه . اون گفت نمیشه و من گفتم خودم یه کاریش میکنم . من گفتم یه کاریش میکنم و روزنامه قدس گفت صفحه رو عوض کردیم . گفتم یه کاریش میکنم و نشریه سلام گفت بودجه نداریم . گفتم یه کاریش میکنم اما نرفتم سراغ آناج ... هنوز هم دارم میگم یه کاریش میکنم . کیک و دم نوش میخورم . عماد صورتش رو فرو برده تو بالشت .استاد گفت این هفته دیر تشکیل میشه و من  کد مینویسم ارور میده .حساب کتاب میکنم خرج و دخلم یکی نیست . آموزش میگه آز ها رو باید تعطیلات بیای بهش میگم ترم اخرم میگه نداریم ! تولد عماد چند روز دیگه اس براش کالج خریدم ,چرم و مارک و گرون و خالی شد حسابم .... چای و دم نوش میخورم استاد میگه پروژه رو چیکار کردی میخوام  داد بزنم هیچی ,من انصراف میدم. میگم یه کارهایی کردم . میرم رو وزنه مامان میگه چی؟ میگم هیچی ! روزی 4.5 کیلومتر پیاده روی و رژیم و ونوستات و آلگومد و هیچی!!!

 میفهمین درهم و قاطی و پاتی ام ؟


.


نگاه به عکسم نکنید من از اونام که  که وقتی همه چی بهم میریزه میشینن یه گوشه دنج بدبختیاشون رو چای میکنن سر میکشن .

  • Vafa 1192