طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

۱۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

آشتی

دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۵۴ ب.ظ
کلید رو توی در میچرخونم و فکر میکنم باید دوش بگیرم . بعد از مدتها , خیلی مدتها , شاید یه سال شاید بیشتر هفت و نیم صبح رفتم پیاده روی و این شروع یک روز پرانرژی بود .
شروع یک روز پر انرژی ,پایان دو روزه دردناک بود .
 اولش یه جر و بحث ساده بود .خسته بودم ,خسته بود. آخر شب ,توی اتوبان !
 اون گفت من گفتم کش پیدا کرد داد زدم , داد زد ,هی اوضاع بدتر شد . بعدش یکهو زد کنار و ایستاد. من گریه ام نمیومد .یعنی عصبانیتم میچربید به دلخوریم .
شیشه رو داد پایین. بارون گرفت .اولش آروم بود .گفت پیاده شیم؟ گفتم نه! تعجب کرد. بارون باشه و من دغون باشم و نخوام پیاده شم؟ سردم بود. خیلی سردم بود. بارون خورد به تنم و من کیف نکردم .گفتم شیشه رو بده بالا . داد بالا و بارون شدت گرفت .محکم میکوبید به شیشه .دیگه بیرون دیده نمیشد . دستمو گرفت .پسش زدم .دلم ازش گرفته بود.گفت وفا یه جر و بحث ساده بود تموم شد . باز دستمو گرفت .من بی هوا گفتم دیگه نمیخوامت !خشکش زد .گفت چی؟ هیچی نگفتم .بلند تر گفت : وفا گفتم چی؟ منو نگاه کن با توام  . برگشتم ولی نگاش نکردم . گفتم منظوری نداشتم . هنوز تخس بودم .گفت بی جا میکنی منو نخوای میفهمی؟ مگه دست توه ؟باید منو بخوای لعنتی . صداش درد داشت . درد صداش اشکمو در اورد . گفت گریه نکن وفا . خیلی آروم گفت .غصه داشت صداش و من بیشتر گریه کردم ...

تو تاریکی خونه دراز کشیده بودیم گفت ساعت کوک میکنی ؟ گفتم میکنم . لحاف رو کشیده بودم تا روی چشام . درست روی پلکام .چرخید سمتم میفهمیدم نگام میکنه . توی تاریکی خونه ایی که تنها روشنایش روشنای چراغ گوشه خیابون بود . گفت دوسم داری؟ طول کشید شاید سه چهار ثانیه که گفتم آره . آره رو که گفتم انگار دل خودمم وا شد برگشتم سمتش بغلش کردم. سرش رو فرو برد لای موهام . چقدر طول کشید ؟ موهام خیس شد .  خودمو کشیدم عقب نگاش کردم  داشت گریه میکرد گفت من زندگیمونو دوست دارم وفا . ... چه شب سختی بود...

صبح تو آینه که نگاه کردم چشام یه من پف داشت . صورتم سرخ بود. صدام گرفته بود . عماد موند پیشم تا آروم شم یه ساعت دو ساعت ... من انگار تو کما بودم گفت وفا جان من تمومش کن . من میخواستم تموم کنم اما نمیشد . انگار روحم گیر کرده بود جایی تو ماشین , زیر بارون . سردم بود . 
اون آروم اروم حرف میزد و من چشام بسته میشد . گفت میخوابی؟ گفتم چشام میسوزه .خوابم میاد خیلیییی خوابم میاد .
خوابیدم . تا ظهر خوابیدم. تا بعد ازظهر خوابیدم .درست مثل کسی که یه سرما خوردگی سخت از پا درش اورده باشه تنم رمق نداشت.
عصر عماد گفت بیا بزنیم بیرون دق میکنیم تو خونه حوصله بیرون نداشتم ....
تموم شد دیروز

اما امروز حالم بهتر بود امروز که عماد بغلم کرد و گفت بیا برو پارک برو بیرون نفست تازه شه امروز که منم بغلش کردم و ته دلم قول دادم آروم تر باشم سَر نرم داد نزنم ... قول دادم نرم تر شم ... کل دیروز رو به تمام این یکسال فکر کردم ... بگذریم

رفتم پیاده روی اخخخخخ که چقدر هوای پارک خوب بود هوای ادمای پر انرژی که ورزش میکردن شارژ بودن همه انگار با دنیا اشتی بودن

من با دنیا آشتی ام با عماد آشتی ام  با خودم آشتی ام :)

حالم خوووبه خیلیییی خوووب

  • Vafa 1192

اینجا پایان یک مهمانیست

شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۴۰ ق.ظ

مهمون هامون رفتن . من از شدت خستگی خوابم نمیبره...

هرباری که مهمون داریم من خونه رو در حد خونه تکونی مرتب میکنم .امروز به مرحله ایی رسیدم که اگه وقت داشتم شیشه ها رم پاک میکردم !!! 

وسط های مهمونی بود که مادر شوهرم بهم گفت نکن اینکارو با خودت ! خونه شما همیشه مثل دسته گله . یه روز و دو روز که نیس ... وسواس میگیریا!! من اما ته دلم کیف کردم که خونم مثل دسته گله . میدونی باید زن باشی تا وقتی خونت آروم و مرتبه ضربانت رو ریتم بزنه . 

آخ خدا چقدر خسته ام . 

کاش خوابم ببره 

کاش آروم شم . 

یه جایی وسط های سرم هس که میسوزه ، درست توی مغزم !

  • Vafa 1192

شبیه رویا بود

جمعه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۳۱ ق.ظ

هنوز کارهای خونه تموم نشده بود من لباس سفید و پفی عروسیم رو پوشیده بودم و رقص فردا رو تمرین میکردم ،

شب بود و دیر وقت بابام نشسته بود روی مبل و یه جور خاصی نگاهم میکرد تو چشاش هم خوشحالی بود هم اندوه هم خستگی بود هم نگرانی هم خواب بود هم بی خوابی ... مادرم اما تو کما بود ،یه جوری بود، انگار حالش دست خودش نیس. 

شب بود و بارون میبارید . همه کارواش ها تعطیل بودن و عماد  مجبور شده بود خودش ماشین رو بشوره 

شب بود و من خسته بودم . 

شب بود و من پر از هیجان بودم....


ساعت یه ربع به پنج بامداد بود که عماد اومد دنبالم . توی تاریکی قبل از طلوع ، توی تاریکی خیابون ها میرفتیم سمت آرایشگاه ! 

سالن خلوت بود ، از پله های عریض و پیچانِ کنار سالن رفتم بالا ، خانمی بالای پله ها ایستاده بود ،پرسید تو عروسی ؟ گفتم آره ! گفت برو سالن براشینگ . 

سالن براشینگ اتاق انتهای سالن بالا بود و جز دو تا عروس خواب آلوی دیگه که موهاشون رو دو نفر سشوار میکشیدن کس دیگه ایی توش نبود .

خانومه موهام رو سشوار قبل از شینیون میکشید و نق میزد که دیر اومدی ... 

برامون صبحانه مفصل چیدن از آبمیوه و قهوه و کیک بگیر تا نون و پنیر و گردو و قیسی و... 

توی ساختمون دوبلکسی که بیشتر شبیه عمارت بود تا سالن آرایش وجود بیست نفر خیلی خلوت بنظر میرسید  به خصوص که به غلغله بودنش عادت داشته باشی.

نمیدونم چقدر طول کشید شاید ٧ساعت یا بیشتر ... که من حاضر شدم و عماد در رو زد....

چشاش برق زد و من فکر کردم زیبا ترین عروس شهرم .

مهم نبود قبل از عماد چند نفر گفته بودن من توی بیست و یک تا عروس اونروز از همه زیبا تر شده بودم 

مهم نگاه عماد بود 

مهم برق چشماش بود

حالا از تمام اونروز ١٢ ماه میگذره از باغ برگشتیم و من پاهام رو که ذق ذق میکنه دراز کردم و به کارهای فردا فکر میکنم به مهمون هامون به دسر به سوپ به ...

  • Vafa 1192

شارژ باش

چهارشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۱۶ ق.ظ
موهام رو بالای سرم گیره زدم . پیشبند صورتی م رو بستم. همون که گلهای ریز صورتی تو زمینه سفید داره  با یه پاپیون صورتی پشتش . آهنگ ZAZ   پخش میشه و من ظرف میشورم و با انرژی فکر میکنم به زندگی که  براش میجنگم ...
مرور میکنم امروز چهارشنبه است و من باید برای روزنامه متن بفرستم . باید گلها رو آب بدم  والکترونیک 2  رو جمع  بندی کنم . ساعت 11 ه و من هنوز غذای فایتر بیچاره رو که لابد داره از گشنگی میمره رو ندادم .
آهنگ ZAZ پخش میشه و من با انرژی فکر میکنم به یه مهمونی خووب .

  • Vafa 1192

ری والوینگ در

جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۱۲ ب.ظ

لطفا متن را با آهنگ revolving door  بخوانید

ری والوینگ دُر "پخش میشد و من کتابها رو مثل آینه ی دق چیده بودم جلوم و هی روی نت های چسبدار آر ای سی کلکتور و بیس و امیتر مینوشتم و هی میچسبوندم به در و دیوار میزم .هی نت چسبدار پر از حروف انگلیسی که یعنی جریان اونور در مقاومت اینور میشه فلان ... 

"ری والوینگ دُر" پخش میشد ،عماد برام پرتقال آورده بود و من به فایتر غذا میدادم و فکر میکردم به گلدونهای جدیدم


"ری والوینگ دُر " پخش میشد و عماد با دریل دیوار رو سوراخ میکرد... دریل فرو میرفت تو دیوار و انگار تو سرم ! ری والوینگ دُر گم میشد تو صدای دریل و من چشامو بسته بودم و فکر میکردم فایتر تصورش از صدای دریل و موسیقی ری والوینگ دُر چی میتونه باشه ؟؟ 

ری والوینگ در پخش میشد و من چشامو بسته بودم ، بوی چایی  ودارچین می پیچید زیر دماغم و من بی دلیل فرو میرفتم تو اون گوشه از گذشته که هایدی میدیدم و ده سال بیشتر نداشتم .



پ ن :دلم خواست هایدی ببینم و ده سال بیشتر نداشته باشم ! 

  • Vafa 1192

کوتاه نوشت

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۲۰ ب.ظ
همه جا پر است از کوزه و گلدان های رنگی کوچک و بزرگ . آفتاب بعد از ظهر اردیبشهت است و برگها تازه سبز شده ی درختان کوزه کنان . من بین گلدان ها راه میروم و فکر میکنم چقدر خوب که بهار آمد.

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۲۰
  • Vafa 1192

میگرن

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۲۲ ق.ظ

دستم رو گذاشتم رو لبه ی دستشویی فرنگی و حس میکنم هر آن دل و روده م هم از دهنم میزنه بیرون .سرم در حد انفجار درد میکنه و این باعث تهوع میشه ، حالت تهوع سر درد رو بیشتر میکنه و این یک دور تسلسل . عماد در حموم رو میزنه و میپرسه میتونم در رو وا کنم؟ سیفون رو میزنم و سعی میکنم  پا شم . وایمیسم جلو رو شویی ،سیاهی ریمل ریخته زیر چشام و موهام از زیر شالی که پیچیدم دور سرم ریخته رو قسمتی از صورتم رو شونم . عماد در رو وا میکنه . نگاش میکنم ،نگاهم میکنه، تو دستش پتو مسافرتی داره . میرم سمتش میشینم روی زمین ،دقیقا روی فرش جلو در حموم .  پتو رو میپیچه دورم میشینه روی زمین . سرم رو تکیه میدم به سینه اش. فکر میکنم مهمه آدم کسی رو داشته باشه که تو بهم ریخته ترین حالت ممکن بتونه بره بغلش سرش رو بزنه رو سینش و حتی احساس آرامش بکنه .گرمای تنش صدای ریتمیک قلبش آروم ترم میکنه .

چقد طول میکشه ؟نمیدونم.زیر گوشم میگه بیا بریم رو تخت بخواب ،تا نتونی بخوابی سر دردت بهتر نمیشه .میگه مسواک بزن میوفتم رو تخت ،میگم بعدا میزنم،فکر میکنم بهتر شم حتما مسواک میزنم. سرم ذق ذق میکنه ،سرم رو فشار میدم رو بالشت ...این آخرین چیزیه که یادمه. 

.

پ ن:یک وقتهایی آدم میدونه این سر درد از اون سر درد ها نیس ، اما نمیدونه با کی و چرا لج میکنه که نه قرص میخوره نه استراحت میکنه ...چرا میذاره کارش به اینجا برسه؟چرا بعدش دکتر نمیره؟ ! 

میدونین آدم یه وقتایی به خودش مدیونه ... 

  • Vafa 1192

ابراهیم

شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۰۱ ب.ظ

-)عماد دلخوری؟ 

-)بعدا راجع بهش حرف میزنیم ،بخواب

-)بابت چی حرف میزنیم

-)الان وقت مناسبی نیست

-) باشه

-) امروز کلا هرچی از من میپرسیدن تو جواب میدادی

-) سالار پرسید ماهی تون چیه ؟ من گفتم فایتر ،جز اون من حرف دیگه ایی زدم؟

-) نه

-) اون شد "کلا "هرچی از تو میپرسیدن من جواب میدادم؟!!!

-) ببخشید "کلا " نه !ولی خب...

-)بهتره بخوابیم.

-)یه بار تو مطب دکتر سین بودم میگف کلینیک دال یه سامانه پیامک گذاشته واسه انتقاد از پزشکا. میخوان پزشک ها رو تخریب کنن . گفت هیشکی ذاتا از انتقاد خوشش نمیاد.

-) راجع به انتقاد نمیتونم نظری بدم، اما هیشکی از ایراد گیری خوشش نمیاد

-)ایراد گیری!

-) وقتی از تمام بدو بدوی ١ظهر تا خود الان که ٢:٣٠شبه. از تمام مرتب کردن خونه و آشپزی و پذیرایی و دوباره مرتب کردن خونه ی بهم ریخته در حد انفجار ، وقتی از تمام روی خوش و گشاده و تعارفات و احترام های من اونم به مهمونایی که دوستات باشن و خودت میدونی دل خوشی ازشون نداشتم ،به جای تشکر و خسته نباشی به خاطر تمام خستگی های طول روزم ، "بعدا حرف میزنیم " نصیبم میشه ، وقتی از تمام اتفاقات روز فقط همون یه کلمه "فایتر" من که تو جواب سالار گفتم تو ذهنت مونده ! به این میگن ایراد گیری نه انتقاد. 

-) ببخشید حق با توه زمان نا مناسبی گفتم.

برمیگردم و پشتم رو میکنم بهش .آهسته میگم خواهش میکنم. و نمیتونم دلم نشکنه و نمیتونم أشکم نریزه . تمام تلاشم رو میکنم از صدای نفس هام نفهمه گریه میکنم . دلم نمیخواد الان باهاش حرف بزنم . میچرخه سمتم ، توی تاریکی اتاق دستشو میبره سمت چشام که مرطوبن.

-)وفا برگرد سمت من . من که گفتم ببخشید بد موقعی گفتم . حق با توه . واسه چی گریه میکنی. 

دلم نمیخواد حرف هایی بزنم که بارها گفتمشون،حرفهایی که دیگه از گفتنشون خسته شدم

-) وفا جانم گریه نکن قربونت برم ببخشید .

-) حرف من اینه که چرا از تمام تلاش امروز من ، از تمام مهمونی امروز ، فقط اون یه کلمه یادت مونده. من میگم چرا همه چی رو ول کردی چسبیدی به یه نقطه . اون وقت تو بابت "الان مطرح کردنش" از من عذر خواهی میکنی. من هنوز پاهام از خستگی ذق ذق میکنه ، اون وقت ته تمام تلاش من شده دلخوری تو ! 

-) راست میگی این عیب من که فقط نیمه خالی لیوان رو میبینم . باید کمکم کنی این اخلاقم رو عوض کنم. ببخشید ، جان من ببخشید . گریه نکن تو رو خدا. 

دلم هنوز ناراحته،هنوز پره، دلم سبک نمیشه ...چون این مسیر رو بارها و بارها رفتیم .کسی توی سرم میگه :وفا چرا ول نمیکنی ،عماد رو دوستاش رو دور و بری هاش رو. واسه چی خودت رو میکشی براشون؟ واسه چی اینقدر خسته میکنی خودت رو؟ کسی مجبورت کرده بود برای یه دور همی بعد شام ، پیراشکی بپزی؟ سس فلان درست کنی ،دو جور آجیل بچینی ؟ صد ساعت خونه رو بسابی دکور عوض کنی ،فلان ست رو بچینی... ! واسه چی ول نمیکنی؟؟؟ خونه تو سکوت مرگ باری فرو رفته و این اشکهای من هستن که تو تاریکی و سکوت میریزن رو گونه هام. عماد کلافه ساق دستش رو گذاشته رو پیشونیش . نفس عمیق میکشم و سعی میکنم فکرم رو خالی کنم. بغلش میکنم و آهسته گونه ش رو میبوسم. بغلم میکنه و میگه آشتی کردی؟ تو رو خدا انقدر زود زود گریه نکن. من فکر میکنم به ان الانسان لفی خسر ...فکر میکنم به الا الذین امنو ...میگم خدا گفته انسان ها در خسرانن مگر کسانی که ایمان آوردند...نگفته مگر کسانی که ازشون تشکر میشه ...گفته و عمل الصالحات ...و کسانی که کارهای نیکو انجام میدن، پس تو  کارت رو نیکو انجام بده ، تو کارت رو خووب انجام بده ،عمل صالح فقط دعا و نماز نیست چون نگفته کسانی که عبادت میکنند گفته کسانی که کارهای نیکو انجام میدن ،همین که کارت رو وظیفه ت رو ،چیزی که مسئولیت رو قبول کردی درست و با کیفیت انجام بدی عمل صالحه ، کار نیکو ه. وقتی خدا هست تو کارهات رو با کیفیت انجام بده  تا در خسران نباشی.

مهم نیست ازت قدر دانی میشه یا ایراد گیری، تو کارهات رو بخاطر شخصیت خودت ،بخاطر اینکه خدا هست با کیفیت انجام بده. برای ابراهیم شدن،اسماعیل های زیادی باید قربانی شن . قربانی کن فانتزی های إسماعیلی ت رو ، توقعاتت رو قربانی کن تا کمتر اذیت شی...

چشمهام سنگین میشن باز کسی توی سرم میگه لطفا بی رحم نشو وفا یادت بیار خوبی های عماد رو ....

  • Vafa 1192