طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

خونه تکونی

سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۵۳ ق.ظ

دیدین سیبیل گربه رو بزنین تعادلش بهم میخوره ؟ حس میکنم همه جای خونه گرد و خاکه  . تعادلم بهم خورده!

امروز میخوام خونه تکون کنم یه خونه تکونی اساسی !!!


  • Vafa 1192

لطفا پست را با اهنگ من و تو غزل شاکری بخوانید !

دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۰۸ ب.ظ
قورمه سبزی روی اجاق قل میخوره . "من و تو" از توی گوشی پخش میشه و من دقیقا نمیدونم به چی فکر میکنم . چیزی ته دلم برای نقاشی کشیدن , برای  بازی آب و رنگ ضعف میره ....
پنجره بازه و باد پرده ی سفید پنجره رو تکون میده . آیکون جی میل گوشی سرخ میشه . دکتر نوشته وقت زودتری جز شنبه برای مشاوره نداره توصیه کرده قبل از اینکه شنبه رو از دست بدم رزرو کنم .
عماد تلگرام کرده پروژه رو به کجا رسوندی؟ من فکر میکنم هیچ جا ! تایپ میکنم" میخوام به اون دختره ایمیل بزنم ." مینویسه حتما اینکارو بکن .
من تکیه میدم به پشتی صندلی صورتم رو برمیگردونم سمت پنجره که باد پرده سفید رو تکون میده .زیر لب زمزمه میکنم با غزل " خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو/به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو/من و تو بی‌من و تو جمع شویم از سر ذوق/خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو....


پ ن : بعدا یه ویدیو میذارم !
کسی میدونه چطور میتونم ویدیو بذارم ؟



 


  • Vafa 1192

هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۱۰ ق.ظ

هنوز هم وقتی با یکی صادق نیستم نمیتونم زل بزنم تو چشاش . هنوز هم وقتی چیزی از کسی پنهون میکنم نمیتونم بشینم کنارش. هنوز هم وقتی وانمود میکنم ،نمیتونم گرم بگیرم ... هرچند لبخند بزنم . هرچند بخندم ،شعر بخونم . 

یه وقتهایی ما آدما کسی رو لازم داریم که ما رو بلد باشه. زبون بدنمون رو بفهمه . فرق نگاه و لحن و کارهامون رو تشخیص بده. یه کسی که بدونه وقتی داریم سرمون رو گرم کار میکنیم یعنی حالمون خوب نیس. وقتی این وقت شب لباس اتو میکنیم، کمد مرتب میکنیم ،وسایل رو هی جا به جامیکنیم یعنی نظم چیزی تو درونموم بهم خورده،که هر وقت بهم میخوره میوفتیم به جون خونه ، هی مرتب میکنیم هی میشوریم هی اتو میکنیم ... . ما آدمها گاهی با کارهامون حرف میزنیم گله میکنیم شکایت میکنیم . 

وقتی شوخی نمیکنم وقتی حرفی واسه گفتن پیدا نمیکنم وقتی نزدیک نمیام وقتی زل نمیزنم تو چشات ...وقتی کنار همه اینا لبخند میزنم و شعر میخونم و وانمود میکنم همه چی رو به راهه، یعنی یکی تو من هی داره تو چاه حرف میزنه. هی اون چاه پر میشه ، هی سیاه میشه هی من میشم سیاه چاله ! 

.

اینروزا حالم خوب نیس! 

اینروزایی رو میگم که رژیم گرفتم مرتب میرم پیاده روی ، هفته ایی دوبار استخر. 

اینروزایی که هی دم نوش و آلبالو خشکه ی خونگی میریزم تو کیسه های زیپ دار . 

ایوون رو میشورم و گلها رو آب میدم و برای مادر شوهرم که کمر درد داره غذا درست میکنم و خونه ش رو مرتب میکنم و باهاش چای میخورم و گپ میزنم . این روزهایی که به خواهر شوهرم زنگ میزنم که مهمون داره و قسم میدم که اگه کمک لازم داره مدیونه بهم نگه !!!!

این روزها که با مامان میرم بیرون و بازار و خرید و اتاق داداشم رو مرتب میکنم و مایو استخرش رو میشورم و لباسهاش رو تا میکنم .و یهو زنگ میزنم به بابا و حالش رو میپرسم . 




سرم رو میذارم رو مهر میگم خدایا پناه میبرم به تو از شر تمام حس های بدی که درونم رو پر کرده !!!!



میفهمید من داغونم ؟ من از همه دورم ؟ من پر از وانمودم؟

من مثل برجی م که هر آن بیم فرو ریختنش هست .

  • Vafa 1192