طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

۱۷ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

حال خوب

شنبه, ۸ دی ۱۳۹۷، ۰۴:۳۶ ب.ظ

وقتی تمام کارهای حال خوب کن رو زیر و رو کردم و به هیچ کدوم حس خوبی نداشتم زنگ زدم به زری و گفتم میام سالن هستی؟ گفت مشتری ندارم ، تو بیای نمیرم گفتم یه قهوه بخر میام زنگ زدم آژانس و نیم ساعت دیگه سالن بودم اون ناخون هام رو مانیکور می‌کرد و من حرف میزدم 

حالم خیلی بهتره .... باید وفا رو میبردم بیرون باید شیک شکلات میخریدم براش باید ... چون قرارمون از اول همین بود خسته شدی استراحت کن ولی رها نکن... 

  • Vafa 1192

بی حوصله ترینم

شنبه, ۸ دی ۱۳۹۷، ۱۲:۵۱ ب.ظ

رو بالشتی ها و ملحفه ها دارن توی ماشین لباسشویی میچرخن، همه جای خونه جارو شده 

من نشستم روی مبلی که روش ملحفه ی سفید انداختم هیچ صدایی به جز صدای آب توی لباسشویی و تیک تاک ساعت نیست هوا ابریه و من حتی حوصله ی خودمم ندارم .  

  • Vafa 1192

دیشب

شنبه, ۸ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۵۹ ق.ظ
امروز مدارس بخاطر برف دیشب تعطیلن و من تونستم تا هر وقت که میخوام بخوابم . یه وقتهایی تا طهر خوابیدن خوبه دیشب خوابم نمیبرددلم میخواست عماد حصار دستهاش رو وا کنه و ولم کنه و بذاره یه دل سیر گریه کنم . من هم حق دارم خسته شم . من انرژی زیادی دارم واسه کوچیکترین چیزای این زندگی میذارم و اونوقت دیشب فکر کردم هرچی جلو رفته بودم مثل کش رها شد و محکم خورد تو صورتم . انگار همه چیز برگشت سر جای اول و من یه چک محکم هم خوردم .عماد میگه ببخشید منظوری نداشتم از این حرف . ولی داشت اون حرفش مثل یه چک محکم خورد تو صورتم برق از چشمم پرید . اولش تخس شدم قهر کردم لحاف رو کشیدم روی سرم بعد خشم شد دندونام رو سابیدم روی هم بعد درد شد اشک شد... کسی تو من خسته س خیلی خسته .... 

پ ن : 
خونمون تو بهم ریخته ترین خالت این چند وقته و من با موهای زولیده میرم که بازم بخوابم زن پر انرژی درونم میگه وفا پاشووووو من بالشت رو می کنم تو دهنمش و میخوابم 

روی درش بنویسید وی خسته س بذارید تنها باشه . 
  • Vafa 1192

اومدم با هنر زن بودن۲

جمعه, ۷ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۴۰ ق.ظ

هنر زن بودن 

چند وقتی بود دلم با نوشتن نبود زن لجباز درونم دلش نمیخواست هیچ جوره راه بیاد ، اما بلاخره زن پر انرژی بهش غلبه کرد :) 

تو هنر زن بودن قبل راجع به پوشش و رفتار گفتم راستش ظاهر و رفتار اونقدررررر نکات ریز داره که هرچی بگی باز یه چیزی جا افتاده

..............

  • Vafa 1192

روزمرگی های یک وفا۸

چهارشنبه, ۵ دی ۱۳۹۷، ۰۳:۲۶ ب.ظ

از مدرسه یه راست میرم سبزی آش و لیمو می‌خرم . عماد روی تخت خوابیده صورتش از تب شدید سرخه و تنش میلرزه . اسپند دود میکنم و بخور پیاز براش میارم . نق میزنه که از بوش بدم میاد یه آن فکر میکنم امیرعطاس یا مبین یا هرکدوم از اون شیش ساله ها و من خانم معلمم! میگم حتی نا فردا هم نق بزنی من بیخیال نمیشم . سبزی ها رو پاک میکنم و نگران کوییز زبان پنجشنبه م. فکر میکنم اگه عماد بیدار شه میتونم خونه رو جارو کنم و یهو یادم میوفته هویج نداریم و واسه کلاس قصه گویی فردا هنوز تصویر،  اتود نزدم. مادرشوهرم زنگ میزنه و میگه از عماد مراقبت کن براش لیمو آب بگیر . من یاد ۱۲روز قهرمون میوفتم که عماد تنها مونده بود ،۶کیلو لاغر کرده بود و مادرشوهرم حتی از مسافرت شمالش برنگشت که پسرم تنهاست الان حال روحیش داغونه ، نهار و شام نداره ! میگم چشم حتما نگران نباشید حواسم هست . لباسهام رو آروم از تو کمد ور میدارم که عماد بیدار نشه میرم هویج بخرم هوا سرده و سرخه فکر میکنم کاش برف بباره


تا دوازده شب دکتر بودیم به عماد کلی آمپول و سرم زدن وقتی برگشتیم من نه تصویر واسه قصه فردا اتود زده بودم نه واسه کوییز زبان چیزی خونده بودم

پ ن : این روزا خیلی دلم می‌خواد پست از هنر زن بودن بذارم اما فرصت نمیشه .

پ ن ۲: میخوام کیک بپزم 😋

پ ن ۳: این هم یک وفا در حال پاک کردن سبزی 

  • Vafa 1192

روزمرگی های یک وفا۷

دوشنبه, ۳ دی ۱۳۹۷، ۰۳:۱۷ ب.ظ

میگه شنیدی طاطی هم ارشد ثبت نام کرده ؟ فکر کردم مثل تمام کارهایی که من میکنم و طاطی بلافاصله انجامش میده ! ده سال بعد از فارغ التحصیلیش دقیقا همون سالی که من ارشد ثبت نام کردم ،ثبت نام کرده ! مثل هفته قبل که دید انگشتر خریدم گفت منم گردنبند همین رو سفارش میدم. مثل هفته قبل ترش که دید مانتو دادم دوختن و رفت پارچه خرید و به خیاط سفارش داد . لبخند میزنم و میگم : جدی؟ کارخوبی کرده ایشالا قبول شه


امروز به عرفان کمک کردم برای مامانش نقاشی بکشه و تو پاکت بذاره. بعد اینکه تموم شد نگفت خانم معلم ممنون .یه کیک آورد و گفت خانم معلم باهم بخوریم؟ 


دلم برای ایلیاز میسوزه که گیر مامان بابای بیخیالی افتاده که نمیخوان قبول کنن بیش فعاله. مدام بچه ها رو میزنه، نمیتونه باکسی ارتباط بگیره . سرکلاس آروم نمیگیره درنتیجه هیچی یادنمیگیره با وجود اینکه خیلی باهوشه اما نمیتونه تمرکز کنه . بچه ایی که کنترل چندانی روی رفتارش نداره و این مشکل با یه قرص ساده حل میشه،  مدام از طرف معاون و معلم های دیگه تخریب شخصیت میشه کتک میخوره و مقابل همه تحقیر میشه. کاش خانوادش بفهمن آسیبی که روح این بچه میبینه خیلی بیشتر از آسیب احتمالی قرصه



دستم رو میذارم رو صورت تپل و سفید محمدرضا دور لبای سرخش زخم شده ، تب داره . از این همه اصرار معاونت واسه حاضر شدن بچه ها ، سر در نیارم. بچه ی مریض باید استراحت کنه  . 


  • Vafa 1192

روزمرگی های یک وفا۶

يكشنبه, ۲ دی ۱۳۹۷، ۰۸:۵۹ ق.ظ
دیروز مدرسه نرفته بودم و از ساعت هفت دنبال کارهای دانشگاه قبلی بودم بعدش هم دنبال منابع آزمون هنر بعدش هم نهار پیراشکی پختم لباسها رو پهن کردم رو رخت و همه جا رو گرد گرفتم و قبل ساعت ۳:۳۰  کافه بودم ، چند وقت بود زری رو ندیده بودم؟ .

گفت تو چرا اینقدر رو بازی میکنی؟ هنوز یاد نگرفتی؟ خیلی از کارها رو باید انجام بدی چون مصلحته حتی اگه دلت باهاش نباشه ...

رفتم خونه مادربزرگ عماد ، هم آقاجون هم حاج خانم هم مادرشوهرم سرماخورده بودن این اولین بار بود کاری رو از روی مصلحت انجام میدادم که پیاز داغ قربون صدقه رو زیاد کنم و شلغم پوست بگیرم و اسپند دود کنم و دم نوش بیارم و همه اینا نه برای مادرشوهرم نه برای آقاجون و حاج خانم که برای عماد بود ... برای بدست آوردن تمام عماد . و نتیجه ش این بود که وقتی شلغم پوست میگرفتم ایستاد کنارم نگاه کرد به شلغم ها و بعد آروم زیر گوشم گفت حتی اگه همه دنیا مقابلم باشن من خوشحالم که دارمت . 

عرفان با ذوق گفت فردا تولد مامانمه . از دیدن ذوقش تعجب کردم، آخه عرفان همیشه اخم داره  لبخند زدم و گفتم چقدر خوب براش نقاشی کشیدی ؟ چشاش برق زد و گفت نه نکشیدم گفتم یواشکی براش نقاشی بکش و فردا بهش کادو بده با ذوق سرش رو تکون داد . من دلم براش ضعف رفت . 
  • Vafa 1192