طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

۱۵ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

خب نمیشد که

سه شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۱۵ ب.ظ

گفتم حوصله م سر رفته و یادم وفت گفته بودم که دیگه دست به غذا نمیزنم یادم رفته که تصمیم گرفته بودم جنگولک بازی نکنم یادم رفت که زن نباشم... 

نمیشه که زن نبود میشه؟


 پیتزا پختم 

  • Vafa 1192

گفته بودم قبلا یکی خیلیی کمه؟؟

دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ۰۷:۱۸ ب.ظ

میگه حسین گفت من خودم پشیمونم از اینکه چرا دیر بچه دار شدم . تعجب میکنم از توی آینه دراور نگاه میکنم بهش که دنبال چیزی توی جیب شلوارش میگرده. میگم خانم ش که میگفت هشت ماه بعد عروسی حامله شده !! سرش رو بالا میاره و از توی آینه نگاهم میکنه میپرسه سوییچ من رو ندیدی؟ منظورش اینه که نامزدیشون زیادی طول کشید . من یادم میوفته گفته بود نامزدیشون به خاطر سن کم خانومش طولانی شده بود . خانومش الان هم از من کوچیکتره که مامان شده. برس رو میذارم روی میز و از روی صندلی مقابل آینه پامیشم .میخوام بگم خب اختلاف ستی زیاد مرد و زن این چیزا رو هم داره، میگم  روی میز کامپیوتر رو نگاه کردی؟ شلوارش رو میندازه روی تخت و میگه یادم افتاد .شلوارش رو از روی تخت ور میدارم و راه میوفتم دنبالش میگم خب حالا که بچه دارن دیگه غصه چی رو میخورن؟ میگه واسه بچه های بعدش میگه . بهد یکهو برمیگرده سمتم و میگه ولی یه دونه بچه کافیه نه؟ انتظار نداره بگم نه ، ولی میگم نه. 

  • Vafa 1192

شب همه بی تو کار من ....

يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۷ ب.ظ



.




ساعت ١١شبه و من توی سکوت و فضای نیمه روشن اتاق دراز کشیدم. عماد خونه نیست و اینجا که من خوابیدم به نظر میرسه دنج ترین جای دنیا باشه. شاید برای خزیدن زیر لحاف پشمی زود باشه اما به طور لذت بخشی خنکای تخت خواب و گرمی لحاف مزه میکنه زیر دندونم .مبچرخم به پهلو و خیره میشه به نور کم آباژور کنار تحت به قاب عکس خالی کنارش . همسایه ی طبقه پایین انگار که صندل سفتی پاش باشه صدای برخورد قدم هاش تا اینجا میاد صدا اول نزدیکه بعد دور و دورتر میشه. من فکر میکنم به عکس جدیدی که میتونه توی قاب بشینه.پلکهام بسته میشه عماد گفت زود برمیگرده. لحاف رو میکشم تا زیر چونه م. یادم میوفته فردا باید به استادم إیمیل بزنم.صدای دور و گنگ تلویزیون طبقه پایین قطع میشه و من بی اون که بفهمم فرو میرم توی خوابی عمیق .


نمیدونم ساعت چنده که از خواب میپرم . آباژور کنار تخت خاموشه . عماد من رو از پشت بغل کرده و سرش رو فرو برده توی موهام . چشم هام رو میدوزم به ساعت روی دیوار و هرچی تلاش میکنم نمیتونم عقربه ها رو بخونم . چشم هام رومیبندم و درست قبل از اینکه خوابم ببره حلقه ی دستهای عماد تنگ تر میشه و بعد اهسته گردنم رومیبوسه خواب بود یا بیدار؟

  • Vafa 1192

دهنم طعم گسی گرفته

چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۸ ب.ظ

سر میز شام یهو گفت خواستم سیب زمینی سرخ کنم دیدم اومدین سیب زمینی ور داشتین و جاش نذاشتین. من فکر کردم آب سرد ریختن رو سرم. نگاهم خیره موند تو بشقاب روی گوجه و کباب و پلو و فکر کردم غذای توی دهنم طعم گس میوه ی نرسیده گرفت. به عماد گفتم سیب زمینی بخر گفت خسته م بذار از بالا بیارم. عماد گفت همش دو تا سیب زمینی پلاسیده بود . من فکر میکردم همه زل زدن به من. زل زدن به من و فکر میکنن هرچیزی رو بی اجازه ور میدارم . منی که یخچال هم با اجازه وا میکنم حتی اگه بار صد و یکم باشه . یادم افتاد ظهر براش عدس پلو بردم که دوست داره، جای تشکر گفت ادویه نزدی؟ یادم افتاد دیشب گفت لباس تن من نشه تن تو اصلا نمیشه نمیدونس رو وزنم حساسیت دارم؟ چیزی سر دلم سنگینی میکنه

  • Vafa 1192

انگیزه

سه شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۴ ب.ظ

گفت لباس رو پرو کردم دیدم لباس تنم نشد گفتم حتما تن وفا هم نمیشه تن طاطان هم به زور... 

من فکر کردم به دور کمرش که ده برابر دور کمر منه ، به طاطان که ١٠کیلو از من چاق تره ! اونوقت لباسی که تن من نمیشه تن طاطان به زور میشه... یه وقتایی یه کسایی با حرفاشون به آدم انگیزه میدن انگیزه تلاش بیشتر ....

  • Vafa 1192