طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

روابط خصوصی

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۱:۳۴ ب.ظ

توی سالن نشسته بودیم که به بغل دستیش گفت آره من و خواهرم با اینکه دوقلو هستیم اما اصلا اخلاقمون شبیه هم نیست هیییچ شباهتی به هم نداریم در کل ما چهارتا هیچ کدوم به هیچ کدوم شبیه نیستیم .مامانم گاهی کلافه میشه میگه وااای از دست شما عجب غلطی کردم مامان شما شدم منم بهش گفتم اون موقع که لنگ هات رو داده بودی هوا باید بهش فکر میکردی نه الان . وقتی اینو شنیدم هم حیرت کردم هم چندشم شد .
حیرتم از این بود که یه نفر تا چه حد میتونه با مامانش بی حرمت باشه!
چندشم هم از این بود که چرا یه نفر (چه برسه یه فرزند) راجع به رابط خصوصی دیگران (چه برسه مادرش) اینطور وقیحانه حرف بزنه.
نمیدونم ،اما نظر من اینه رابطه ی جنسی زن و شوهر فارغ از رابطه ی غریزی ، چون نوعی معاشقه س پس مقدسه و هیچ کس حق نداره راجع بهش نظر بده و این خصوصی ترین و صمیمی ترین رابطه ی بین دونفره که اظهار نظر هرکس در هر شرایط گستاخیه مخصوصا با این ادبیات .

اونقدرررر چندشم میشه بعضیا (چه زن چه مرد )میشینن مو به مو اتفاقات توی تخت خوابشون رو جلو همه تعریف میکنن ! اینجور آدما حرمت رابطه شون رو حفظ نمیکنن.شان رابطه رو  از مقام معاشقه تا یه رابطه ی غریزی و حیوانی پایین میارن.

حالا اگه مادری از بچه داری میناله دلیل نمیشه ما بی ادبی کنیم . مادر هم آدمه . آدمها هم خسته میشن کم میارن . چرا اصرار داریم از مادر یه آدم افسانه ایی بسازیم؟ مادرها باید فداکار وخستگی ناپذیر و بی عیب و ایراد باشن؟ نه !
من مادرنیستم اما میدونم همه ی آدم ها کلافه و خسته میشن و حتی ممکنه اون موقع چرت و پرت هم بگن چرا با این حرف که یه مادر باید فلان باشه بیسار باشه سعی میکنیم مادرهایی با عذاب وجدان و وسواسی بسازیم که اگه اشتباهی میکنه ، نکنه مادر خوبی نیست ؟

میدونم مساله پیچیده تر از اینهاس مادر بیخیال و خودخواه و مسئولیت گریز خیلی خطرناکه اما مواظب باشیم از اینور بوم نیوفتیم .وقتی مادری از خستگی و کم خوابی میناله بهتره به جای سرزنش باهاش همدلی کنیم

من مخالف اینم که یه مادر بااااید همه ی انرژی و وقت و توانش رو برای بچه ش بذاره و تنها در اون صورته که بچه ش موفق میشه . شما خودتون چندنفر رو میشناسید که پدر و مادر همه توانشون رو گذاشتن و نهایتا یه بچه ی بی عرضه بار اومد یا بی ادب و از دماغ فیل افتاده که ابتدایی ترین و بدیهی ترین رفتارهای اجتماعی رو بلد نیست ؟ یا بچه ایی که پدر و مادرش بی سواد بودن اما حالا یه تحصیل کرده ی موفق و مودبه

یادمه یه جا خوندم نوشته بود به جای اینکه بچه ی شاگرد اول بار بیارید،  بچه ی باجربزه بار بیارید . بچه ایی که وقتی سر جلسه امتحان خودکارش تموم شد نشینه زار بزنه ،دنبال راه حل باشه

  • Vafa 1192

چند گزارش کوتاه 2

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۲۷ ق.ظ

انقدر فضای کانال مسموم شده که آدم میترسه اونجا چیزی بنویسه

البته شاید تعداد مخاطب اونجا بیشتره یا نمیدونم وبلاگ نویسی محیط و شرایط  مناسب تری داشت . درکل کاش دسترسی به اینجا آسون تر بود و میتونستم اینجا رو تند تند آپدیت کنم.

امسال بخاطر تغییر سمتی که داشتم و بخاطر تغییر محیطی که داشتم با چالش های زیادی رو به رو بودم .

کسی که من به جاش اومده بودم 8سال سابقه ی کار تو این سمت رو داشت و من سال اولم بود و هییییییچ تصوری از این پست نداشتم . از طرفی هم چون اون شخص رو بدون اینکه بگن علتش چیه از اونجا برداشتن و من رو جاش گذاشتن همه نسبت به من یه گارد خاص داشتن انگار که من رفته باشم به مدیر عامل گفته باشم من رو بذار جای فلانی!

خلاصه کاملا حس میکردم پشت سرم حرف میزنن از کوچکترین اشتباه هام ایراد میگرفتن و مدام مقایسه میشدم . فشار کار و فشار محیط باعث میشد زودرنج و عصبی و کلافه باشم . شبها خوابم نمیبرد چون هیچی از اون کار نمیدونستم اشتباه های من میتونست فارغ التحصیلی و کنکور و نمرات و سوابق تحصیلی دانش آموزها رو تحت تاثیر قرار بده .  مدام دلهره داشتم چیزی هست که من نمیدونم و انجامش ندادم .

اونقدر حس بدی داشتم که انگار من رفته بودم ادعا کرده بودم که خیلی کارم درسته درحالی که برعکسش بود و من بارها گفته بودم من چیزی در این مورد نمیدونم  و لطفا اجازه بدید من این پست رو قبول نکنم .

خلاصه چند ماه طول کشید تا تونستم از آب و گل بکشم بیرون و قلق کارها دستم بیاد .

حالا هم که سامانه ها رو ادغام کردن و انگار همه چیز از اول شروع شده . فقط فرقش اینه که الان همه تازه کار هستن و شرایط همه یکسانه .

از اون طرف یهوه عماد مریض شد و مشکوک به کرونا و قوز بالا قوز. بهش میگم میبینی عماد تو شرایط سخت نه پدرو مادر میتونن کنار آدم باشن نه بعدا اگر بچه ایی باشه. فقط زن و شوهرن که برای هم میمونن .

مثل الان که من و تو باهم قرنطینه شدیم

در حالی که من سالم بودم اما انصاف نبود تو رو تنها بذارم و برم برای خودم. همه ی دنیا اونور پشت درن و من و تو اینور پشت در. رابطه ی زن و شوهری خیلی عجیبه یک انتخاب و انتصابی که از روابط خونی هم جلوتر و نزدیکتر میشه .

  • Vafa 1192