طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

۱۶ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

زن ریحانه است ؟

پنجشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۵ ب.ظ
ایستادم درست کنار لبه . منتظرم موندم آدم های دور و برم دور شن بعد خودم رو خم کردم جلو شیرجه زدم توی آب . من فرو میرفتم توی آّب و تمام خستگی از من میزد بیرون .چند وقت بود که استخر نرفته بودم؟ چند وقت بود که اینطور خسته نپریده بودم توی آب ؟ سرم رو بیرون آوردم اکسیژن دویید توی ریه هام آخخخخخخخخخخخخ زندگی همین جاست ! باز خودم رو کشیدم زیر آب . زیر آب صدا ها گنگ و دور و نامفهوم میشدن درست مثل تصاویر بدون عینک . همه جا به طرز زیبایی آبی دیده میشد . هوای ریه هام توی حباب های ریز و درشتی میرفتن بالا و من میرفتم پایین تر . بازهم پایین تر. اونقدررر پایین که میشد دراز کشید کف استخر و خیال کرد زندگی ایستاده .

نشستم روی لبه . کلاهم رو در آورده بودم و آب از لای موهای بلند و بِلُند م چکه میکرد. میدونید یاد کی افتادم ؟ یادتون هست؟ اون پاییزی رو که من  همینقدر خسته نشسته بودم درست لب استخر؟ آب از لای موهای کوتاه و خرمایی م چکه میکرد .


هیچ کس قرار نیست از توی آینده بیاد و ما رو ببره تا خوشبختی . هیچ کس قرار نیست بیاد و همه چیز رو  سر و سامان بده . هیچ کس قرار نیست اوضاع رو روبه راه کنه .
یک روز میرسه که میفهمیم اون خود ما هستیم که از توی آینده خواهیم اومد به درون خودمون . اون قسمت از خودمون که حالا و گذشته اون رو قوی کرده. اونقدر قوی که بایسته اوضاع رو سر و سامان بده وخودمون رو ببره تا خوشبختی .


من از دورن نه شبیه ریحانه ام نه پروانه نه حتی هیچ موجود لطیف دیگری. من یک کرگدنم ! همون قدر پوست کلفت .
  • Vafa 1192

دلم

سه شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۳۱ ق.ظ

یه شبی هم هست آدم تا صبح گریه میکنه درحالی که کناریش تخت گرفته خوابیده ... بعد که خوب گریه کرد و هیچی سبک نشد میگیره میخوابه. نه که خوابش ببره؟ چون صبح باید بره دانشگاه !! چون صبح باید از در بره بیرون . چون وقتی از در میره بیرون و رو لبش یه برچسب میزنه که روش یه لبخنده ملت به چشاش نگاه نکنن و باورشون نشه ! 


بدش میاد کسی از اون واقعی های بیرون بفهمه این یه جای دلش درد داره !!!! 




.

.

یه جای دلم درد داره. 

  • Vafa 1192

از خود این روزهام میترسم!

سه شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۲ ق.ظ

سگ توی ویدیو مثل حیوونی که به شکار نزدیک میشه به عروسکش نزدیک شد و بعد یهو پرید ورش داشت .یکی کامنت کرده بود " رد داده" ! خندم گرفت بعد اما دلم خواست منم رد بدم ! 

قبلنا وقتی میگفتیم تموم ! من فراموش میکردم . فراموش میکردم چی گفتم چی گفت ! چیکار کردم چیکار کرد! وقتی میگفتیم ببخش من حذف میکردم اون اتفاق رو و میبخشیدم .اون شب اما وقتی یهو گفت تو فلان روز فلان حرف ! من شوکه شدم!!!مگه نگفته بودیم تموم ؟ مگه نگفته بودین ببخش؟ پس چرا یهو گفت؟  

من اون شب هزار بار شکستم چون از جایی خورده بودم که فکرشو نمیکردم ! از اون شب به بعد هر وقت گفتیم تموم ! من فراموش نکردم ، تموم نکردم. "اون شب "نذاشت من دیگه تموم کنم . هربار میگه تموم !من تو چشاش نگاه میکنم و فکر میکنم تمومش نکردی !! بعد میگم تموم !!! 

از وقتی دیگه تموم نمیکنم دلم خیلی سنگین شده ! پر از اتفاقهای بدی که پاکشون نمیکنم تا اگه باز یهو گفت فلان جا فلان شوکه نشم ،نشکنم .


از یه جایی به بعد میفمیم هیچ کس قرار نیس بیاد و مشکلات ما رو حمل کنه . از یه جایی به بعد میفهمیم هیچ کس قرار نیس مشکلات ما رو بفهمه حتی گوش کنه ! 

من تو خودم یه چاه دارم هر روز حرفام رو میریزم توش . من شدم سیاه چاله!!! 




بابا گفت خدا قرار نیس کاری کنه! تو گلوی بچه شیش ماهه تیر سه شعبه زدن خدا وایساد و نگاه کرد عزیز تر از بچه پیامبر که نیستیم هستیم ؟؟؟. این همه بچه یمنی و عراقی و سوری رو میکشن اونا این همه خدا رو صدا میزنن خدا هیییچ کاری نمیکنه! به بچه هفت ساله تجاوز کردن خفه ش کردن کشتن خدا فقط و فقط نگاه کرد !!!!! 

خیلی وقته با خدا حرف نزدم ! از خود این روزهام میترسم !

  • Vafa 1192

مشهد

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۸ ق.ظ

مشهد ، حرم ... حال این روزهام 


آبان پارسال  یادتونه؟


  • Vafa 1192

مثلا انگیزه

چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۱۰ ق.ظ

از ظهر تا الان که نق هام رو زدم سر "یکی" خیلی از خودم بدم اومد !!  حالا عماد یه چیزی گفته من چمه؟؟

از خودم بدم میاد انقدر مزخرف زندگی میکنم 

بیا از همین الان یه جور دیگه زندگی کنیم ! 

مشکل اینجاس که من شبا انگیزه میگیرم خب اون موقع هم که وقت خوابه صبح باز گند میخوره تو روحیه ام ...!

حالا ولش کن بگیریم بخوابیم شاید صبح زندگی یه جور بهتری شد ! 


حالا من قرص خوردم بعد قرنی میرم مشهد اونجوری نشه ،استاد ف چشه که جواب إیمیل منو نمیده !! شانس منه استاد پروژه م شد  دکتر ف !!!!

  • Vafa 1192

آشتی کنم با خودم

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۱۶ ب.ظ

کاش با خودم آشتی کنم

نقاشی کنم

داستان بنویسم

صبحا بزنم بیرون از این خونه

کاش حالم خوب شه ....

.

.

.

خیلی سخت جونم که تو این شرایط مهمونی میدم

مادرشوهر اینا با مشتقات خونه ما شام دعوتن ...

  • Vafa 1192

شدم کانون انرژی منفی

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۲ ق.ظ

به طرز احمقانه اییی از همه چی ناراضی ام .... خونه ایی که واسه چیدنش اووووون همه وسواس داشتم خیلی از چشمم افتاده . نمیدونم چیکار کنم خاص شه !!! فکر میکنم باید همه وسایل رو عوض کنم . از مبلمان گرفته تا فرشها !

فرشهاااا شاید به هرکی بگی  فرش تبریز 50رج طرح سالاری داری و دلت میخواد از فرشهای ترکیه بخری به سلامت عقلیت شک کنه ! پس شما با کمال میل میتونید به سلامت عقلی من شک کنین !!!


  + خیلی باید فانتزی باشه همسر آدم واسه تموم شدن یه ترم دانشگاه براش گل بخره و بلیط مشهد بگیره هتل رزرو کنه سورپرایز کنه !!!خاااک تو سر من چرا حالم خوووب نمیشه؟؟؟؟؟ چرا مشهد  که اااااااااییییییین همه دلم براش لک زده بود, ذوق زدم نمیکنه ؟؟؟


+ تو این مدت عماد کلی برام خرید کرده از لباس مجلسی بگیر تا بلیز و شلوار و روسری و..... اما برای هیچ کدوم ذوق ندارم انگار که نیست !


+ هیچ غلطی نمیکنم . به معنی واقعی هیییییییچ غلطی نمیکنم ....داستان نمینویسم کلاس نقاشی  رو نمیرم باشگاه ثبت نام نمیکنم از انجام کارهای خونه لذت نمیبرم ...

من ریکاوری نشدم ...

بعد دعوای اون شبم با عماد دیگه ریکاوری نشدم

برنگشتم به زندگی

رفتم تو کما

یه وقتهایی وسط دعوا به طرفمون چیزی میگیم که متلاشیش میکنه. من متلاشی شدم :(((((   . صبحا با هیچ انگیزه ایی بیدار نمیشم . با هیچ دوستی ارتباط ندارم . شاید بگم بخندم اما انگیزه م مرده ...


از همه بدتر این خونه ایی که توشم رو نمیتونم تحمل کنم ....

بنظرم قدیمی و بدترکیبه ....



خدایا شدم کانون انرژی منفی ....



حالم بده!

  • Vafa 1192

دیره

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۳۵ ب.ظ
الکترونیک 2  نه با 10 , با 15 شرش کم شد. مشکل واحدهای تابستون هم حل شد .... من بیکارم به معنی واقعی بیکار .... اما دستم نمیره داستان بنویسم .... حسش نمیاد نقاشی کنم .... میدونید چیه ؟ دیره دیگه !!!
  • Vafa 1192

چالش این من هستم

جمعه, ۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۰۸ ب.ظ

این همون چالش این من هستم  ؛) 

با یه کم حوصله ؛) 

  • Vafa 1192

Tiered

جمعه, ۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۲۰ ق.ظ

نگاه میکنم به عماد که خوابیده و فکر میکنم همسرم !!! فکر میکنم زندگی !!!فکر میکنم مشترک !!!


یک وقتهایی اونقدرها که باید قوی نیستم . 

  • Vafa 1192