طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

۹ مطلب با موضوع «روزمرگی» ثبت شده است

Be strong

دوشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۳۲ ب.ظ

روز مرگی های یک وفا

امروز مامان علیرضا گفت دیشب علیرضا بهش گفته من عاشق خانم معلم شدم چیکار کنم مامان به هیشکی هم نمیتونم بگم . :))))) یعنی دلم میخواست بمیرم براش . 

دیشب شب خوبی نبود . خونه اونقدر برام تنگ و تاریک و خفگان آور شده بود که هشت شب با موهای خیس تو سوز سرما زدم بیرون . توی تاریکی خیابون های خلوت راه میرفتم و آروم نمیشدم... 

امروز طی یک عملیات یکهویی تصمیم گرفتم بخاطر شب تلخی که دیشب داشتم برای خودم یه جفت کفش بخرم:))  از مدرسه یه راست رفتم مغازه کفش فروشی و یه جفت بوت خریدم ^_^ این اولین باریه که یهویی و بدون مشورت با کسی برای خودم خرید میکنم . توصیه میکنم تجربه ش کنید .اتفاق های یهویی حال خوب کن  :)

فردا مهمون دارم یعنی کلی پخت و پز و رسیدگی به خونه و ... با وجود مدرسه ، یه بخشی از کارها رو باید امروز انجام بدم. وفا خیلی کنده مثل وفا نباشید :( . امروز مهمونم ! یعنی پاشو دوش بگیر ، لباس انتخاب کن حاضرشو برو و تا عصر وقتت گرفته شه!  میز کنسولی که خریدیم رو برامون میارن  و یعنی شب باید حتمااا خونه باشم وسایل ها رو جا به جا کنم جا واسه میز کنسول پیدا کنم  و این درحالیکه که ظرفیت کلاس زبان رو به اتمامه و من  هنوز  ترم جدید ثبت نام نکردم ! کلی کار ریخته رو سرم و من واقعا نمیدونم چطور به همه شون برسم :((( 

پ ن : وقتی اتفاقی میوفته که حالتون بد میشه ، به  خودتون بگید من از اون اتفاق قوی ترم :) حالا من به خودم میگم وفا مثل همیشه قوی ه:) 

  • Vafa 1192

مهم اینه که تو دوست داری

دوشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۵۹ ب.ظ

روزمرگی های یک وفا 


یکی از فانتزی هام این بود که هر بار از حموم میام بیرون حوله بزرگه سفیدی رو بپیچم دور موهام -عین فیلما- بعد حوله تن پوشم رو تنم کنم با دمپایی حوله ایی. نزدیک دوساله همین کار رو میکنم با دقت حوله رو میپیچم دور موهام و خیره میشم به زن توی آینه و از دیدنش لذت میبرم ، بعد حوله تن پوشم رو تنم میکنم با دمپایی های حوله ایم . بعد با آرامش حوله دور سرم رو باز میکنم و شروع میکنم به زدن انواع تقویت کننده ها به موهام ، مهم نیست چقدر این تقویت کننده ها تاثیر دارن مهم اینه این کار به من حس خوب میده . مهم نیس یه آرزو چقدر کوچیکه،  وقتی اشکالی نداره وقتی در توانتون هست نذارید تو دلتون بمون. نذارید وقتی ۶۰سالتون شد هنوز  پوشیدن کفش نارنجی جیغ تو دلتون مونده باشه. یکبار هم که شده گرون ترین غذای منو رو توی گرون ترین رستوران شهر سفارش بدید ، نذارید اون گوشه گنگ ذهنتون رو تا ابد به خودش مشغول کنه . با خودتون بگید این ماه فلان وسیله رو نمیخرم ولی خودم رو به یه غذای خاص مهمون میکنم. من و عماد یه بار تو همین شهر خودمون رفتیم گرون ترین هتل شهر مون ، شب رو موندیم . صرفا واسه اینکه دیگه وقتی از بیرون اون ساختمان بلند و شیک رو  میبینیم فکر نکنیم یعنی توش چه خبره؟؟ زندگی کوتاه تر از اینه که ما حتی خوشی های کوچیک رو از خودمون دریغ کنیم. 

.

همینجوری که نشستم به موهام روغن آرگان و کراتین میزنم یاد حرف خدا بانو میوفتم که نوشته بود همسرش مسافره و خودش داره ساک میبنده ، بعد یه پلی بک میزنه به سال‌های اول زندگیشون که همسرش مسافر بود و اون ریز به ریز ساک رو خودش (یعنی خدابانو ) میبست ؛ منظورش این بود که اون موقع اشتباه میکرد ! ولی من از بستن ساک عماد لذت میبرم . 


۲۱ روز شکرگذاری بابت همه اتفاق های ریز و درشت و خوب زندگیمون . 

*بعد دوش آب گرم کمر دردم خیلی بهتره #خدایا_شکرت . 

  • Vafa 1192

حالا دیگه مثل روز روشنه !

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۸:۲۸ ب.ظ

برام پیرهن خریده بود از اونا که حریرن, گل گلی ن دامنشون یه کمی چین داره و تا زیر زانوه . پیرهن رو پوشیدم و حالم خوووب شد خیلی خووب . تا بوده عاشق پیرهن بودم . حریر باشه خنک باشه گل های خوشگل داشته باشه. که کفش پاشنه بلند بپوشم و رژ سرخ بزنم . موهای بلندم رونبندم و... موسیقی باشه و کتری قل بخوره و من ظرف بشورم و زیر لبم زمزمه کنم یه ترانه عاشقانه ... حالم تو این تصور خوبه ! اما گاهی شده شلوار پوشیدم با تی شرت ,موهام رو دار زدم پشت سرم و هیییییچ رژ سرخی در کار نیس . من ظرف نشستم و زیر لبم هیچ آهنگی زمزمه نکردم  من جدی بودم خیلیییی جدی ! تو این حالتم بیشتر مصمم تا عصبانی . شبهایی هم بوده هیییییچ یادم نیس چی پوشیدم موهام باز بوده یا بسته رژ داشته م یا نه . من از ته دل گریه کردم و امان از استیصال !!!

فکر میکنم اگه یه روز دختر دار شم بهش یاد میدم قبل از هرچیزی از مردها یک سوپرمن نسازه . هرجا که کم آورد فکر نکنه به جای خالی مردی که باید پشتش بایسته و دستش رو بگیره . بهش انرژی بده و تو تمام کارها و اتفاقات حتی گوچیک براش دل و جرات جور کنه ... بهش یاد میدم درک کنه مردها هم انسانن . اونها هم کم میارن اونها هم همیشه شچاع و جسور و همه فن حریف نیستن . حتی شاید بعضیاشون  هیچ کدوم این خصوصیات رو هیچ وقت نداشته باشن  .حتی بینظیر ترین مردها تو زندگی روزمره , از نزدیک , به شدت معمولی ن . بهش یاد میدم تو مشکلات از خودش راپونزل زندانی شده بالای قصر نسازه , نشینه به انتظار شاهزاده شجاع سوار بر اسب ! هییییچ شاهزاده شجاعی برای خلاصی از مشکلات وجود نداره ... در حقیقت چه مرد چه زن این خود ما هستیم که تنهایی باید با مشکلات بجنگیم . نباید فکر کنیم چون ما خسته شدیم یکی باید بیاد اوضاع رو جمع و جورش کنه !!  میدونید چیه؟ حداقلش اینه که حالا برای من به شدت روشن شده که هیشکی جز خودم نمیونه کمکم کنه !!!

من این واقعیت رو با درد باور کردم منی که تو دوران مجردی همیشه فکر میکردم یکی میاد که میگم " دستم بگرفت و پا به پا برد مرا " یا شاید یه روز بگم " من از تو رسیدم به باور تو ... "



  • Vafa 1192

پاییز یا زمستون ؟

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۳ ق.ظ

کلاس پردازش تصاویر پزشکی که کنسل شد یهو انگار یه عالمه وقت این وسط خالی شد .

امروز هوا کمی سرده و اتاق ما که آفتاب گیر نیس,  با دیدن یه تخت خواب بهم ریخته هوس یه چرت نیم روزی بد میشینه کنج دلم . تشک سرده و من مور مورم میشه . لحاف رومیکشم تا بالای چونه م و مرور میکنم . پلیورهای عماد رو از بالای کمد باید بیارم پایین . دوتا نرم افزار میکرو پروسسورها رو باید نصب کنم . سالاد الویه ی عصر و باید درست کنم و هوش محاسباتی رو مرور کنم . داستان روزنامه مونده اخ پیرهن عماد رو باید اتو کنم لغتهای امروز 504 م مونده و... تشک از گرمای تنم گرم شده خواب نشسته پشت پلکهام و درست قبل از اینکه خوابم ببره فکر میکنم به نسکافه داغ داغ .



پ ن : اینجا تبریزه ! زمستون خیلی نزدیکتر از اونچه که باید

  • Vafa 1192

همین و دیگر چه ؟

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۲۱ ق.ظ

من توی آشپزخونه ظرف میشورم و عماد سرش توی گوشیه . دلم به طرز باورنکردنی برای آبرنگ تنگ شده . برای کلاس زبان و پیاده روی های سر صبح حتی . عماد ویدیو پلی میکنه و صدای آهنگی از تو گوشیش میزنه بیرون . یادم میوفته الکترونبک وجزوه ی 348 صفحه ایی اندازه گیری و آخخخخخ توانبخشی !!! صورتم رو میگیرم زیر آب .آب سرده و من حس میکنم خنکای آب از تومنافذ پوستم نفوذ میکنه توی تنم .شیر آب رو میبندم اما هنوز خم شدم توی سینک. آب چکه میکنه . از دماغم ,پیشونیم و گونه هام . موهای حاشیه صورتم خیس شده .موهایی که حالا بلند و بلوندن.  من بیخودی یاد اون بعد از ظهری میوفتم که موهای بلند خرماییم رو دادم زیر قیچی ... چقدر گذشت از اون روز؟ چقدر همه چیز عوض شد ؟ کمرم رو صاف میکنم . عماد هنوز سرش توی گوشیه و اینبار صدای یکنفر میاد که عربی حرف میزنه و بعد صدای شلیک گلوله . به سمتش میرم حواسش نیس که من از پشت  دستهای خیسم رو میذارم پشت گردنش . خیسی دستهام باعث میشه  شونه هاش رو جمع کنه برمیگرده سمتم . من لبخند میزنم. میگه خسته نباشی . من صورتم رو میارم نزدیک صورتش و اینطوری سنگینیم میوفته روی عماد روی مبل .عماد گونه م رو میبوسه و من باز یاد الکترونیک میوفتم !

  • Vafa 1192

گفتم ببخشید یا نگفتم ؟

يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۰۲ ب.ظ

یه تیشرت صورتی پودری پوشیده بودم .از اونا که نازکن و خنکن.

یه شلوارک سرمه ایی پوشیده بودم . از اونا که نرمن و خنکن .

نشسته بودم روی مبل و پاهام رو دراز کرده بودم روی میز. ژله ی هلو میخوردم و نسیم خنک از در ایوون میزد تو .

گفتم شب بود؟

دوازده رو گذشته بود و من توی نور کم خونه ژله میخوردم و فکر میکردم .

فکر میکردم به معذرت خواهی . به قول ریحان معذرت خواهی یه کلمه نیست که بگی و تموم .

معذرت خواهی یه فعله . یه فعل استمراری .

انجام فعلی مستمر که نشان دهنده ی نهایت تاسف و پشیمونی بابت  کاری که تو گذشته از شخص سر زده که نباید سر میزده . یا  بابت کاریکه  سر نزده ودر واقع  باید میزده!


فعل استمراری از حال شروع و تا ابد ادامه داره . تکرار نکردن اون اشتباه تا ابد, تو زیر مجموعه فعل استمراری معذرت خواهی قرار میگیره . فعل معذرت خواهی بسته اون خطا میتونه متفااوت باشه .


مثلا وقتی میگی ببخشید یعنی دیگه تکرارش نمیکنی . یعنی باید جبران کنی .

معذرت خواهی یه کلمه نیس که بگی و خلاص !



ولی خب میدونی چیه ؟ بعضی اشتباه ها مثل یه تیر خلاص میمونن که از فاصله نزدیک به شقیقه شلیک شده باشن .

دنگگگگگ..... و تمام .

اون موقع دیگه فرصتی واسه معذرت خواهی نمیمونه که .

وقتی یکی رو با اشتباهت میکشی نگو بخشیدن بلد نیس !

  • Vafa 1192

short notes

يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۰۳ ق.ظ

+ یهو وسط حرفام درست وسط گلایه هام دکتر گفت میدونی همسرت خیلی دوست داره ؟ من این رو به وضوح تونستم از حرفاش بفهمم . یعنی دوست داشتنش انقدر واضح بود که میشد مجسمش کرد . عین یه گل خوشبو روی میز یا یه تابلو  زیبا روی دیوار .


صبح بود که گلهای توی راه پله رو داشتم آب میدادم . گلهایی که تازه جون گرفتن . قبلتر ها که عمادی در کار نبود . ظهرهای تابستون بعد نهار , پنجره رو وا میکردم ومیخوابیدم روی تختم که دقیقا زیر پنجره بود . یه نسیم ریز خنک پرده سفید اتااقم رو تکون میداد و کم کم خواب بعد از ظهر میشست پشت پلکهام و من دقیقا بین خواب و بیداری خونه ی سفیدی رو تصور میکردم که توش پراز گلِ , پراز شمعدونی . بعد یه کتابخونه بزرگ با یه میز و یه آقایی که مهندسه . غرق عددهاشه .


+پتوی سفید کوچیکی میکشم روی عماد که روی مبل خوابیده . تلویزیون رو خاموش میکنم و مثل تمام شبها زیر کتری رو روشن میکنم برای یه دم نوش تازه .
take my leave of you پخش میشه و من بی هیچ دلیلی اندوه توی صدای خواننده رو دوست دارم . بی اونکه تمرکز خاصی روی کلماتش داشته باشم یا اینکه همدردی خاصی با عشقی که  دزدیده شده !

+ خسته ام . دیر وقته و من از صبح سر پا بودم . اما به طرز باورنکردنی دلم میخواد یه کوکو بپزم یه کوکوی خوشمزه !


+چشام هنوز گرم نشدن که کسی گونه ام رو میبوسه و من انگار که از جای بلندی پرت شده باشم از خواب میپرم . عماد میگه آروم باش نمیخواستم بترسونمت . من توی تاریکی اتاق با چشای گیج خواب نگاش میکنم .عماد سرم روتکیه میده به سینش  . چشام میوفتن روی هم .

  • Vafa 1192
گفت از ویروسه ! اما من دیگه علایمشو ندارم .
همون یه شب بود افت فشار پی در پی ... وچقدر بده لرز و سرگیجه و حالت تهوع و سردرد و کرخی و بی حسی بدن, همه شون یه جا!
خوب شدم .

استاد میگه ویِ سی ایی رو میشه 1 گرفت ولی  من میذارم 4.5 , چون جاشو دارم بذارم ,استاد میگه از رو فرمول پایداری آر تِوِنن چند میاد؟ من مثل کسی که یهو وسط روز خواب دیشبش درست مثل صحنه های دور و گنگی از یک فیلم , یادش میاد و نمیاد , فرمول یادم و نمیاد.  عماد سرما خورده . کسی میگه 44! سوپ بار گذاشتم . صبح که بیدار شدم مرغ رو گذاشتم تو زود پز کوکش کردم رو 44 دقیقه . لابد الان خیلی وقته پخته و رفته رو کیپ وارم! استاد میگه اگه بتا رو بگیریم 200 درسته . کسی انگار تو گوشم میگه :بتا آرِ ایی  بر 10 .

مامان گفت شام بیاین خونه ما . نوک دماغم درست انگار وسط اسفند باشه یخ زده !میگم عماد شاید مهمون باشه بهرحال من میام .دیروز دیدمش؟ چقدر دلم واسه مامان تنگ شده. نوک دماغم رومیگیرم بین انگشتام , ها میکنم !
  • Vafa 1192

همیشه برام بمون

شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۳۹ ب.ظ

لباسهای سفید عماد رو میریزیم تو لباسشویی  . تنظیم میکنم رو cotton . بعدش میرم رو تایم سیو . زمانش رو تنظیم میکنم رو 1:20 .extra Rinse رو که میزنم ده دقیقه میاد رو زمان . دما رو میذارم رو 30درجه . بعدش استارت .

ظرف ها رو از تو سبد سینک جمع میکنم میچینم تو کابینت ها . جارو برقی رو میارم تا اتاق ها . لباسهای عماد رو از روی صندلی جمع میکنم . جورابهای تمییزش رو میذارم تو سبد جوراب . کت و شلوار سورمه ایی ش رو که از پشت در آویزون کرده میذارم تو کاور .

به گلها آب میدم ...غذای فایتر رو هم .

بعدش ... بعدش... بعدش... همین موسیقی آرووووم ...

من دم نوش به لیمو میخورم فکر میکنم به یک داستان جدید برای روزنامه ...

به لیمو نشت میکنه توی تنم و من لغتهای 405 رو میخونم .

آفتاب ملایمی از پشت پنجره نشسته روی مبل ...

................................

مامان اومده بود خونمون

عصر بود

نسکافه میخوردیم و حرف میزدیم و حالمون خوووب بود

مامان خوبم همیشه برام بمون

:)

  • Vafa 1192