Be strong
روز مرگی های یک وفا
امروز مامان علیرضا گفت دیشب علیرضا بهش گفته من عاشق خانم معلم شدم چیکار کنم مامان به هیشکی هم نمیتونم بگم . :))))) یعنی دلم میخواست بمیرم براش .
دیشب شب خوبی نبود . خونه اونقدر برام تنگ و تاریک و خفگان آور شده بود که هشت شب با موهای خیس تو سوز سرما زدم بیرون . توی تاریکی خیابون های خلوت راه میرفتم و آروم نمیشدم...
امروز طی یک عملیات یکهویی تصمیم گرفتم بخاطر شب تلخی که دیشب داشتم برای خودم یه جفت کفش بخرم:)) از مدرسه یه راست رفتم مغازه کفش فروشی و یه جفت بوت خریدم ^_^ این اولین باریه که یهویی و بدون مشورت با کسی برای خودم خرید میکنم . توصیه میکنم تجربه ش کنید .اتفاق های یهویی حال خوب کن :)
فردا مهمون دارم یعنی کلی پخت و پز و رسیدگی به خونه و ... با وجود مدرسه ، یه بخشی از کارها رو باید امروز انجام بدم. وفا خیلی کنده مثل وفا نباشید :( . امروز مهمونم ! یعنی پاشو دوش بگیر ، لباس انتخاب کن حاضرشو برو و تا عصر وقتت گرفته شه! میز کنسولی که خریدیم رو برامون میارن و یعنی شب باید حتمااا خونه باشم وسایل ها رو جا به جا کنم جا واسه میز کنسول پیدا کنم و این درحالیکه که ظرفیت کلاس زبان رو به اتمامه و من هنوز ترم جدید ثبت نام نکردم ! کلی کار ریخته رو سرم و من واقعا نمیدونم چطور به همه شون برسم :(((
پ ن : وقتی اتفاقی میوفته که حالتون بد میشه ، به خودتون بگید من از اون اتفاق قوی ترم :) حالا من به خودم میگم وفا مثل همیشه قوی ه:)
- ۹۷/۱۱/۰۱