بی خوابی
چقدر بدم میاد از بی خوابی بعد از نصف شب !!!
- ۰ نظر
- ۳۰ دی ۹۷ ، ۰۱:۵۶
چقدر بدم میاد از بی خوابی بعد از نصف شب !!!
کلاس پردازش تصاویر پزشکی که کنسل شد یهو انگار یه عالمه وقت این وسط خالی شد .
امروز هوا کمی سرده و اتاق ما که آفتاب گیر نیس, با دیدن یه تخت خواب بهم ریخته هوس یه چرت نیم روزی بد میشینه کنج دلم . تشک سرده و من مور مورم میشه . لحاف رومیکشم تا بالای چونه م و مرور میکنم . پلیورهای عماد رو از بالای کمد باید بیارم پایین . دوتا نرم افزار میکرو پروسسورها رو باید نصب کنم . سالاد الویه ی عصر و باید درست کنم و هوش محاسباتی رو مرور کنم . داستان روزنامه مونده اخ پیرهن عماد رو باید اتو کنم لغتهای امروز 504 م مونده و... تشک از گرمای تنم گرم شده خواب نشسته پشت پلکهام و درست قبل از اینکه خوابم ببره فکر میکنم به نسکافه داغ داغ .
پ ن : اینجا تبریزه ! زمستون خیلی نزدیکتر از اونچه که باید
من توی آشپزخونه ظرف میشورم و عماد سرش توی گوشیه . دلم به طرز باورنکردنی برای آبرنگ تنگ شده . برای کلاس زبان و پیاده روی های سر صبح حتی . عماد ویدیو پلی میکنه و صدای آهنگی از تو گوشیش میزنه بیرون . یادم میوفته الکترونبک وجزوه ی 348 صفحه ایی اندازه گیری و آخخخخخ توانبخشی !!! صورتم رو میگیرم زیر آب .آب سرده و من حس میکنم خنکای آب از تومنافذ پوستم نفوذ میکنه توی تنم .شیر آب رو میبندم اما هنوز خم شدم توی سینک. آب چکه میکنه . از دماغم ,پیشونیم و گونه هام . موهای حاشیه صورتم خیس شده .موهایی که حالا بلند و بلوندن. من بیخودی یاد اون بعد از ظهری میوفتم که موهای بلند خرماییم رو دادم زیر قیچی ... چقدر گذشت از اون روز؟ چقدر همه چیز عوض شد ؟ کمرم رو صاف میکنم . عماد هنوز سرش توی گوشیه و اینبار صدای یکنفر میاد که عربی حرف میزنه و بعد صدای شلیک گلوله . به سمتش میرم حواسش نیس که من از پشت دستهای خیسم رو میذارم پشت گردنش . خیسی دستهام باعث میشه شونه هاش رو جمع کنه برمیگرده سمتم . من لبخند میزنم. میگه خسته نباشی . من صورتم رو میارم نزدیک صورتش و اینطوری سنگینیم میوفته روی عماد روی مبل .عماد گونه م رو میبوسه و من باز یاد الکترونیک میوفتم !
یه تیشرت صورتی پودری پوشیده بودم .از اونا که نازکن و خنکن.
یه شلوارک سرمه ایی پوشیده بودم . از اونا که نرمن و خنکن .
نشسته بودم روی مبل و پاهام رو دراز کرده بودم روی میز. ژله ی هلو میخوردم و نسیم خنک از در ایوون میزد تو .
گفتم شب بود؟
دوازده رو گذشته بود و من توی نور کم خونه ژله میخوردم و فکر میکردم .
فکر میکردم به معذرت خواهی . به قول ریحان معذرت خواهی یه کلمه نیست که بگی و تموم .
معذرت خواهی یه فعله . یه فعل استمراری .
انجام فعلی مستمر که نشان دهنده ی نهایت تاسف و پشیمونی بابت کاری که تو گذشته از شخص سر زده که نباید سر میزده . یا بابت کاریکه سر نزده ودر واقع باید میزده!
فعل استمراری از حال شروع و تا ابد ادامه داره . تکرار نکردن اون اشتباه تا ابد, تو زیر مجموعه فعل استمراری معذرت خواهی قرار میگیره . فعل معذرت خواهی بسته اون خطا میتونه متفااوت باشه .
مثلا وقتی میگی ببخشید یعنی دیگه تکرارش نمیکنی . یعنی باید جبران کنی .
معذرت خواهی یه کلمه نیس که بگی و خلاص !
ولی خب میدونی چیه ؟ بعضی اشتباه ها مثل یه تیر خلاص میمونن که از فاصله نزدیک به شقیقه شلیک شده باشن .
دنگگگگگ..... و تمام .
اون موقع دیگه فرصتی واسه معذرت خواهی نمیمونه که .
وقتی یکی رو با اشتباهت میکشی نگو بخشیدن بلد نیس !
مهمون هامون رفتن . من از شدت خستگی خوابم نمیبره...
هرباری که مهمون داریم من خونه رو در حد خونه تکونی مرتب میکنم .امروز به مرحله ایی رسیدم که اگه وقت داشتم شیشه ها رم پاک میکردم !!!
وسط های مهمونی بود که مادر شوهرم بهم گفت نکن اینکارو با خودت ! خونه شما همیشه مثل دسته گله . یه روز و دو روز که نیس ... وسواس میگیریا!! من اما ته دلم کیف کردم که خونم مثل دسته گله . میدونی باید زن باشی تا وقتی خونت آروم و مرتبه ضربانت رو ریتم بزنه .
آخ خدا چقدر خسته ام .
کاش خوابم ببره
کاش آروم شم .
یه جایی وسط های سرم هس که میسوزه ، درست توی مغزم !
لطفا متن را با آهنگ revolving door بخوانید
ری والوینگ دُر "پخش میشد و من کتابها رو مثل آینه ی دق چیده بودم جلوم و هی روی نت های چسبدار آر ای سی کلکتور و بیس و امیتر مینوشتم و هی میچسبوندم به در و دیوار میزم .هی نت چسبدار پر از حروف انگلیسی که یعنی جریان اونور در مقاومت اینور میشه فلان ...
"ری والوینگ دُر" پخش میشد ،عماد برام پرتقال آورده بود و من به فایتر غذا میدادم و فکر میکردم به گلدونهای جدیدم
"ری والوینگ دُر " پخش میشد و عماد با دریل دیوار رو سوراخ میکرد... دریل فرو میرفت تو دیوار و انگار تو سرم ! ری والوینگ دُر گم میشد تو صدای دریل و من چشامو بسته بودم و فکر میکردم فایتر تصورش از صدای دریل و موسیقی ری والوینگ دُر چی میتونه باشه ؟؟
ری والوینگ در پخش میشد و من چشامو بسته بودم ، بوی چایی ودارچین می پیچید زیر دماغم و من بی دلیل فرو میرفتم تو اون گوشه از گذشته که هایدی میدیدم و ده سال بیشتر نداشتم .
پ ن :دلم خواست هایدی ببینم و ده سال بیشتر نداشته باشم !