short notes
يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۰۳ ق.ظ
+ یهو وسط حرفام درست وسط گلایه هام دکتر گفت میدونی همسرت خیلی دوست داره ؟ من این رو به وضوح تونستم از حرفاش بفهمم . یعنی دوست داشتنش انقدر واضح بود که میشد مجسمش کرد . عین یه گل خوشبو روی میز یا یه تابلو زیبا روی دیوار .
صبح بود که گلهای توی راه پله رو داشتم آب میدادم . گلهایی که تازه جون گرفتن . قبلتر ها که عمادی در کار نبود . ظهرهای تابستون بعد نهار , پنجره رو وا میکردم ومیخوابیدم روی تختم که دقیقا زیر پنجره بود . یه نسیم ریز خنک پرده سفید اتااقم رو تکون میداد و کم کم خواب بعد از ظهر میشست پشت پلکهام و من دقیقا بین خواب و بیداری خونه ی سفیدی رو تصور میکردم که توش پراز گلِ , پراز شمعدونی . بعد یه کتابخونه بزرگ با یه میز و یه آقایی که مهندسه . غرق عددهاشه .
+پتوی سفید کوچیکی میکشم روی عماد که روی مبل خوابیده . تلویزیون رو خاموش میکنم و مثل تمام شبها زیر کتری رو روشن میکنم برای یه دم نوش تازه .
take my leave of you پخش میشه و من بی هیچ دلیلی اندوه توی صدای خواننده رو دوست دارم . بی اونکه تمرکز خاصی روی کلماتش داشته باشم یا اینکه همدردی خاصی با عشقی که دزدیده شده !
+ خسته ام . دیر وقته و من از صبح سر پا بودم . اما به طرز باورنکردنی دلم میخواد یه کوکو بپزم یه کوکوی خوشمزه !
+چشام هنوز گرم نشدن که کسی گونه ام رو میبوسه و من انگار که از جای بلندی پرت شده باشم از خواب میپرم . عماد میگه آروم باش نمیخواستم بترسونمت . من توی تاریکی اتاق با چشای گیج خواب نگاش میکنم .عماد سرم روتکیه میده به سینش . چشام میوفتن روی هم .
- ۹۶/۰۳/۱۴