موافقید؟
امروز دم در با دیدن اون همه برف سورپرایز شدم و البته که مدارس هم تعطیل بودن و این یعنی یه روز تعطیل غیر منتظره که میشه براش کلی نقشه کشید زنگ زدم به زری و یک ساعت بعد تو کافه بودیم ، بعد رفتیم خرید و بعد من خودمو خونه ی مامان نهار دعوت کردم :) امروز اندازه یه پیتزا ایتالیایی خوشمزه بود :)
پ ن طولانی تر از متن : زری میگه تو کی میخوای بچه بیاری؟ یکی بیار ما هم سرمون گرم شه.میگم من بچه بیارم تو میای کمک ؟میگه هر روز خونه شمام ولی دختر باشه ها. بعد جلو ویترین لباس بچه گونه وایمیسه و چند تا لباس نشون میده و میگه وااای اینا رو میخرم واسه دختر تو. من لبخند میزنم و روزهای محصلی مون رو به یاد میارم که برای امروزمون نقشه میکشیدیم که همسرامون باهم دوست باشن و ما تو واحدهای روبه روی هم هر روز صبح بعد بدرقه ی همسرامون بدو بدو پا برهنه با لباس راحتی گشاد و راه راه صورتی میپریم خونه ی هم برای نهار غذا میپزیم و میریم خرید ... نمایشگاه نقاشی راه میندازیم و آموزشگاه و کارگاه و... و هیچ وقت فکر نمیکردیم که زری ازدواج میکنه میره تهران و دور میشیم ودووور میشیم و... اون شکست میخوره و طلاق میگیره و.... به خودم که میام لبخند از روی لبام رفته. زری همچنان با ذوق برای بچه نداشته ی من لباس انتخاب میکنه و من فکر میکنم حتما خیری بوده حتما قراره روزهای خوب دوباره بیان و شاید روزی تو واحدهای روبه روی هم خونه داشته باشیم
پ ن ۲: سعی میکنم اینجا رو همچنان گرم نگهدارم وای واقعا نوشتن تو کانال راحت تره ؛)
میخوام تو کانال ویدیو نقاشی بذارم موافقید؟ (یه چیزی تو مایه های آموزش)
کانال: https://t.me/VF_Ruznegari
- ۰ نظر
- ۲۷ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۰۸