زندگی آرام من 3
تاریکی دوازده شب است که عماد پایین منتظر است .از صبح که خط لوله بود ,جایی از لوله های انتقال نفت مشکل شیمیایی پیدا کرده بود و تا نزدیکی های غروب درگیر بود .بعدش هم که اجرا داشت , برنامه تولیدی و هزار بار کات و چی و چی . وسط اجرا بود که پی ام داد تف به خط لوله . خسته ام, خوابم میاد . آخخخخخخخ,وفا دلم برات تنگه ... .
وقتی زنگ زد" پایین منتظرم "تعجب نکردم . که یهوویی آمده ,که راه دور بوده, که دیر وقت است و هزار بار خسته . از این دیوانگی ها زیاد دارد . این را همان وقتی فهمیدم که توی ترافیک وسط خیابان همینجوری ماشین را ول کرد و عرض خیابان را دویید که برایم ژلوفن بخرد تا سردرد از این بیشتر امانم را نبرد ... یا نه ! وقتی فهمیدم که600 کیلومتر از من دورتر بود. نوشتم برایش ,برگرد ...یک ساعت بعد توی باند فرودگاه بود که عکسش را برایم فرستاد .
در وردی پارکینگ را که بازمیکنم و برای کسری از ثانیه میترسم ( ترس از نوع panic ترس و اضطراب ناگهانی ) انتظار نداشتم پشت در ایستاده باشد جا خوردم . توی تاریکی نمیبینمش که بغلم میکند و حسابی بین بازوانش فشارم میدهد ...نمیدانم چقدر طول میکشد که میرویم توی ماشین .. دستهایم را میگیرد سرش را میگذرد روی دستهایمان ... عشق است که با هر نبض میریزد توی دستم, سر میخورد از لای انگشتانم میچکد روی پاهایم ,روی صندلی کف ماشین .
پ ن :عماد تنها نامیست مستعار از تکیه گاه زندگیم .درست مثل وفا که نام دیگر من است :)
- ۹۵/۰۷/۰۵