و عین و شین و قاف
زنگ در را که میزند هیچ انتظارش را ندارم همسرم همراه مادر شوهرم و خواهرش پشت در باشند ،هنوز گیجم که در آسانسور باز میشود با سبدی بزرگ و تزئین شده با صورت های گشاده و لبخندهای پهن که وصل میشوند به تولدت مبارک .نگاه میکنم به مادرم که در جریان است که میخندد ... نگاه میکنم به عماد به کیک درون دستانش به صورت بیحالش که انگار تمام نیرویش را جمع کرده تا لبخند بزند.زل میزنم به چشمان سرخ شده از تبش و غرق میشوم در چشمان مشکی اش در نقطه ثقل تمام آرامشم ...
پ ن ١:هنوز چند روزی به تولدم مانده اما همسرجان بخاطر ماه محرم زودتر برام جشن گرفتن
پ ن ٢: خوب شد سر ذوق بودم و دم غروب حسابی به خودم رسیده بودم و تیپ زده بودم
پ ن ٢:بسی خوشحال شدم همسرجان همون لنز دوربینی رو خریده بود که میخواستم بخرم ^_^) مامان جان هم همون مدادرنگی هایی رو که خودم میخواستم بخرم ...مادر شوهر جان هم لباس و کفش و پول خواهر شوهر جان هم لباس .... باقی خانواده دیر اومدن کیک خوردن عکس گرفتن ماچ تقدیم کردن و دیگر هیچ. البته آقای پدر به کارت اعتباریم پول واریز کرده بودن از نوع اساسی
- ۹۵/۰۷/۱۰