طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

اعصاب آدم که ناراحت باشد, میزند از یک جایی بیرون . مثلا عماد دهانش آفت میزند . آفت پشت آفت تا حسابی از غذا خوردن وحرف زدن بیندازدش . من درد از کف دستم میزند تا نوک انگشتانم . اخیرا هم دردی از پشت گردنم میزند تا فرق سرم و بعد انگار میخواهد از حدقه ی چشممم بزند بیرون. مامان تمام طول شب گردنش میگیرد  بابا سیگار میبندد پشت سیگار انگار میخواهد بزند آن ریه را بترکاند از لجش .


 میدانید این روزها اینجا عجیب ساکت است . این ناجور مرا میترساند . درست مثل آرامش قبل توفان است . انگار هرکسی در دلش بلوایی دارد

نگاه میکنم به چشم های عماد هزار حرف .

نگاه میکنم به چشم های مامان هزار دلشوره .

برادرم هم این وسط شامورتی بازیش گرفته .

من اما بیش از هرکس از چشمهای پدرم میترسم چشم هایی که عمق نگرانی شان تمام بدنم را میلرزاند

میدانید ته ترسم کجاست؟ آنجا که لبخند میزند و وانمود میکند همه چییییییز رو به راه است .

یک وقتهایی دلم میخواهد بگویم گور پدر همه چیز . نمی ارزد !


برنامه مینویسم  , کارها را جمع بندی میکنم  . اوضاع را باید سر و سامان بدهم :(


+ همه قبل از عروسیشان تا زانو فرو میروند در دلهره , آشوب ؟

+عروسی ماند تا 26 م .


  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">