بخوان مرا ...
پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۹ ب.ظ
بی هوا دلم میخواد ذکر بگویم بی هیچ تصمیم و اختیاری لبم میچرخد به " لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم" قلبم سرد است... باز میخوانم "لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم " فکر میکنم نفسم جان ندارد ایمان ندارد قدرت ندارد باز میخوانم "لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم " دلم میگیرد "لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم " میگویم من قدرت ندارم تو که قدرت داری ... "لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم " من ایمان ندارم درست , اما تو که قدرتت بسته به ایمان من نیس "لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم" بیا و بازهم با فضلت تا کن نه به عدل ای ارحم الراحمین "لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم"
اشک میچرخد توی چشمانم خودت لبم را از بین این همه ذکر به "لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم" چرخاندی ... به دلم انداختی که صدایت کنم ... اگر میخواستی ردم کنی که لبم را به ذکرت نمیچرخاندی .... "لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم " ..... یادم می افتد " وقتی کاری را به خدا میسپارید آن کار اتجام میشود نه وقتی که شما میخواهید , بلکه وقتی که خدا میخواهد . وقتی کاری را به خدا می سپارید آن کار انجام میشود اما نه آن طور که شما میخواهید , آن طورکه خدا میخواهد "
اشک میچرخد توی چشمانم خودت لبم را از بین این همه ذکر به "لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم" چرخاندی ... به دلم انداختی که صدایت کنم ... اگر میخواستی ردم کنی که لبم را به ذکرت نمیچرخاندی .... "لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم " ..... یادم می افتد " وقتی کاری را به خدا میسپارید آن کار اتجام میشود نه وقتی که شما میخواهید , بلکه وقتی که خدا میخواهد . وقتی کاری را به خدا می سپارید آن کار انجام میشود اما نه آن طور که شما میخواهید , آن طورکه خدا میخواهد "
- ۹۵/۰۹/۱۸