دعا
شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۳۲ ب.ظ
ایستاد مقابل گیت سپاه . ساک خلبانیش رو گذاشت روی لبه ی سکوی کنار دیوار . من تکیه دادم به دیوار . گفتم :رفتی تا چهار شنبه ... از بالای سرم پشت سرم رو نگاه کرد .بعد انگار که مطمئن شه کسی حواسش چندان به ما نیست , لبهاش رو گذاشت روی پیشونیم و این جواب دلگرم کننده ایی به تمام دلتنگی من بود .
رفت طرف سالن ترانزیت و من شدم پر از دعا ....
پ ن : همسرم مهندس شیمی و کارمند شرکت نفته , بخاطر کارش مجبوره هر دو هفته یکبار بره ماموریت . بخاطر همین مدتهاس دنبال انتقالش به شرکت گازه ... برامون دعا کنین تا خلاص شیم از این دوری و در به دری... هربار که میره مسیر خط لوله من پر میشم از دل نگرونی :(
- ۹۵/۱۱/۳۰