طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

خب آدم خودش هم باید دقت کنه ^_^

پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۱۸ ق.ظ

ساعت سه شب

- عماد پاشو قرصتو بخور  .عماد خوابیده بود روی کاناپه . چشاش رو چند بار باز و بسته کرد و پرسید ساعت چنده؟

- سه . ورق قرصشودادم دستش . نشست . قبل از اینکه قرص رو از پوشش دربیاره درست مثل کسی که یهو متوجه چیزی شده باشه گفت این چیه؟  من همونجوری که سرپا ایستاده بودم گفتم خب معلومه لووکسین...هنوز جمله م کامل تموم نشده بود که "هر دوازده ساعت یکبار "رو برگه دیدم . خم شدم

- چی؟ متوکلوپرامید؟

عماد زل زد تو چشام

+ دیشب هم  همینودادی ؟

من از خنده پخش شدم روی عماد

-حالا این قرصه چی هس؟ خب تقصیر من نیس رنگشون عین هم بود

+ضد تهوع

- بمیرم برات میگم امروز چرا اینقدر میخوابی :)))

  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">