طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

کلکش رو بکن

پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۷:۱۰ ب.ظ

طاطان از بیمارستان مرخص شد و من بدجور به ایمان عادت کرده ام

عماد گفت وفا خوب باش

من میخوام خوب باشم اما نمیتونم . زیر بارش له شدم 

عماد گفت من دوست دارم، زندگیمون رو  دوست دارم . گفت وسط دعوا حلو خیرات نمیکنن وفا .

من حالم خوب نیس ولی 

دوتا مسکن خوردم و باز سرم درد میکنه گردنم  درد میکنه  

رفتیم شهربازی . طاطان نهار بیرون مهمون کرد . مادرشوهرم لباس خرید برام  من خواستم لبخند بزنم و خوشحال شم و تشکر کنم اما جاش فکر میکردم کی حوصله لباس داره؟ 

مامان گفت خاله واسه ثمین که واسه دکترا میخواد بره دانمارک مهمونی گرفته. من نخواستم جای ثمین باشم حتی نخواستم موفقیتش آپلود شه رو من .من فقط خواستم بخوابم.خواستم اون مهمونی رو نرم و بخوابم . 


پ ن :وقتی چیزی حالت رو بد میکنه کلکش رو بکن . کلک الکترونیک ٢ رو کندم 

  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">