خنکای نیمه شب
چهارشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۴۵ ب.ظ
عماد در بالکن و پنجره اتاق رو باز کرد. گفت بیا فکر کنیم به درک که همه جا گرد و خاک میشه ، بذار به جای خنکای کولر بعد مدتها باد طبیعی بشینه رو تنمون. باد پرده ی قدی و سفید اتاق رو تکون میداد. من سرم رو گذاشته بود رو سینه ی عماد که حالا نفس هاش آروم و مرتب و عمیق شده بود. اون آروم خوابیده بود و من فکر میکردم به مردی که عصرها هوس چای نعناع میکنه ، موسیقی کلاسیک گوش میده و وقتی دلش گرفت پیپ میکشه. به مردی که خستگیش رو موهای بهم ریخته ی پرکلاغیش و ته ریش ساده ش داد میزنه . به مردی که با بغض من نم اشک میشینه ته چشمهای اخموش. من این مرد رو با تمام کج اخلاقی هاش دوست دارم .
- ۹۶/۰۵/۱۸