مرگ
از بالای سر قبرها میگذریم روی قبر تمام زنها نوشته "متعلقه ی ..." میگم عماد من وقتی مردم رو سنگ قبرم ننویس متعلقه ی عماد، بنویس همسر عماد میگه : ایشالا من زودتر میمیرم. میگم تلخ نشو .میگه من مردم ازدواج کنیا. میگم ولی من مردم تو حق نداری زن بگیری گفته باشم . و یک آن تصور میکنم خونه ایی رو که من توش چرخیدم ، غذا پختم ، رقصیدم ، خندیدم ، گریه کردم ، داد زدم و حالا کس دیگه ایی توش زنه ! و عماد رو تصور میکنم و حالم بد میشه . من از تصور مرگ حالم بد میشه. میگم عماد تو چقدر به مرگ فکر میکنی ؟ میگه نمیدونم ، ولی تو زیاد فکر میکنی. وفا چرا اینقدر به مرگ فکر میکنی؟ میگم میترسم ، من از مرگ میترسم . از تاریکی و تنهایی قبر میترسم . دستشو رو میبره دور شونه ام یک لحظه فشارم میده به سینه ش . میگه نترس مرگ یک نوع آزادی ه. میگم عماد قبر دو طبقه بخریم. تو پیشم باشی دلم قرصه.
- ۹۶/۰۵/۱۹