طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

سوهان

سه شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۵۷ ق.ظ

نشستم روی مبل ، ظرفهای صبحانه توی سینک انباشته شده اتاق نامرتبه و لیوان آبی عماد وسط سفره ی قرمز  روی میز جا مونده . من ناخونهام رو سوهان میکشم و فکر میکنم قرص بخورم یا نه؟ فکر میکنم  بعدا کشتنش نباید راحت باشه ، فکر میکنم الان وقت مناسبی نیست . هوای خونه گرمه و من هر لحظه گرم ترم میشه. کنترل کولر روی شومینه اس و من چند قدم بیشتر تا شومینه فاصله ندارم . ناخونهام رو سوهان میکشم و فکر میکنم قرص بخورم تمام بدنم بهم میریزه . کمرم تیر میکشه ، از وقتی اون میز  رو تکون دادم  یه دردی از پشت کمرم تیر میکشه تا پشت پام . عماد میگه چرا به خودت اهمیت نمیدی؟ چرا به خودم اهمیت نمیدم ؟ سوهان  رو میذارم روی میز ، دستم رو میگیرم مقابلم ناخونهام حالا یکدست شدن . فکر میکنم بهم ریختن موقت بدنم بهتر از دردسر بعداه (بعدنه)  . پامیشم از روی میل تا برم آشپزخونه و از توی جعبه دارو اون قرص لعنتی رو بردارم .  اما همین که میخوام پاشم چشمم میوفته به ناخون انگشتهای پاهام ، یکهو انگار که فیلم دور و گنگی یادم بیاد تصویر لاک قرمز زده ی انگشتهام مثل یه فلش نور کوتاه جلو چشمام زده میشه و قطع میشه. چرا باقی خواب یادم نمیاد؟ 

  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">