طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

قدرت ماندگاری اتفاقات بد تو ذهن من اونقدر بالاتر از اتفاقات خوب شده که کلا وقتی میخوام بنویسم دستم نمیاد به نوشتن خوش گذرونیااا !!!!

واقعا میتونه یه فانتزی باشه همسرت 3ساعت بدون اینکه حرفی بزنه دنبالت راه بیوفته و دونه دونه مغازه های چیتان فیتان فروشی رو _که تا به عمرش اصلا از پشت ویترین هم بهشون نگاه نکرده (یعنی انقدر از اون روحیه دوره )- بگرده و هیچی نگه و  تازه تو هم چیزی نپسندی !!!!!  :|


و باز هم میتونه سورپرایز باشه که یهو وسط شب گردی بگه پایه ایی بریم یه غذای متفاوت بخوریم؟ و توی خفن ترین رستوران شهر استیک ایتالیایی و مخلفات بخورین و چند صد تومن پیاده شین و تهش بگه می ارزید نه؟


و اینکه توی چله زمستون باهات بیاد شهر بازی و ترن و سفینه و سرسره یو و کشتی سبا سوار شه و تو هی داد بزنی و دستش رو چنگ بزنی و اون گوشش کر شه و دستش زخمی و نهایتا  وقتی به ولع سیری ناپذیری چشمات نگاه میکنه  بپرسه : دقیقا اون صدا از کجای حلقت میاد بیرون ؟

و هیجان انگیزه نصف شهر رو لایی بکشین و صدای ضبط روعین ادمهای خز بلند کنین و باهاش بخونین و داد بزنین و بگه خدا کنه آشنا  نبینتمون که حیثیت (حیسیت؟ هیسیت؟ حیسیط ؟ هیسیط؟ :))))))))))   )   برامون نمیمونه .


و اگر ( دعوا کردن سر خوردن بزرگترین قسمت کیک و تو سر و کله هم زدن بابت اینکه کی هندونه رو ببره و اینکه کی اول نمک ریخت تو باقالی ها که باعث شده نپزه و شب وقتی تا چونه رفتیم زیر لحاف کی بره چراغ آشپزخونه رو خاموش کنه که روشن مونده و ...  که خیلی اتفاقات روزمره و عادی هستن ) رو فاکتور بگیریم  زندگیمون خیلی گل و بلبل طور میگذره ولی خب  من هی اتفاقای بد یادم میوفته و هی میگم تف به این زندگی  که فلان , تففففففف به این اتفاق که بهمان ت, ففففففففففففف به .... (تفم تموم شد!)



پ ن : اینم الان یادم افتاد که نمیتونم ازش فاکتور بگیرم  واقعا .

واقعا تو کابین آسانسور ادای زلزله رو در آوردن و هی کابین رو تکون دادن و جو دادن و داد زدن و همسر رو به مرز سکته رسوندن  کار شایسته و خنده داریست ؟ آری ؟؟؟؟؟؟  انقدر واقعنی اداش رو در میاورد و کابین رو جوری تکون میداد که من فک میکردم زلزله اوده و الانه که ما با کابین آساسنور پرت شیم پایین !!!  افففففففف بر ایشان باد!!!!!!


  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">