طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

کلاه گیس

شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۲۰ ب.ظ
کلاه گیس مامان رو از تو کمد پیدا کردم و با بدجنسی گفتم بیا حسین تو که موهات رو از ته تراشیدی همین رو بذار بریم مهمونی . گفت آره همه بگن یارو موهاش رو تراشید بشینه خونه درس بخونه بعد کلاه گیس مامانش رو گذاشت رفت مهمونی . گفتم جدا بذار رو سرت ببینیم چطور میشی. شد شبیه دی جی ها . کمی هم ادا "آوا خواهر ها و بعدش هم دی جی ها رو در آورد و کلی خندیدیم. بعدش من گذاشتم رو سرم و چقدر موی کوتاه بهم اومد. گفتم بیا عکس بگیر ازم بفرستم برای عماد بگم موهام رو کوتاه کردم. مامان خندید گفت با اولین پرواز برمیگرده. از تصور قیافه ش خندم گرفت و یهو یه فکری به ذهنم زد .
عماد عصر میرسه و میخوام از همون اول کلاه گیس رو بذارم رو سرم و بگم محض تنوع رفتم کوتاه کردم .کلاه گیس رنگ موهای خودمه و چون از موی طبیعی درست شده اصلا معلوم نیست 

پ ن: چند سال پیش مامانم سرطان سینه گرفته بود . عمل کردن ،شیمی درمانی شد . موهاش ریخت مژه هاش و ابروهاش هم حتی. کلاه گیس خرید ، همه گفتیم بهت میاد چقدر خوب شدی . بابا اما گفت بذارش اونور اونو همینجوری خوشگلی.دیگه نبینم بذاریش رو سرت. من همینجوری دوست دارم اصلا خودمم موهام رو از ته میزنم . این شد که کلاه گیس تا آخر رفت تو کمد . خدا رو شکر مامانم خوب شد.سرطان ترس نداره :) 
  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">