طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

هیچ زخمی ابدی نیست

جمعه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۴۴ ب.ظ

چراغ بالای میز توالت روشن بود من روی تخت دراز کشیده بودم به پشت ، درد از پشت کمرم تیر میکشید تا پشت زانوم تا کف پام . عماد پیروکسیکام میمالید به کمرم و کیسه آب گرم گذاشته بود  پشت زانوم . من از گرمای نیمه شب مرداد و کیسه آب گرم ، عرق می‌کردم و درد میپیچید تو تنم ... شب کی صبح شد؟ 


سبحان دستش رو با پیچ گوشتی زخم کرده بود و گریه میکرد ، ما بین کارتن ها و وسایل های روی هم انباشته شده دست و پا میزدیم و اون گریه میکرد که دستم دیگه خوب نمیشه.گریه ش تمامی نداشت که همه چیز رو رها کردم بغلش کردم نشستم رو مبل و بهش گفتم خوب میشه همه زخم ها خوب میشن خیلی زخم ها هستن که بعدا قراره بشینن رو دستش رو پاش... و نگفتم دلش! گفتم  نگران نباشه  هیچ زخمی همیشگی نیست ...براش از بچگیام گفتم از زخم پهلوم و نمی‌دونم چه جوری رسیدم به درخت آلبالوی خونه آقاجون ، شب بو های حاشیه باغچه و گربه سرتق خونه شون ... یهو دیدم تو بغلم خوابش برده. بردمش رو تختش دراز بکشه  و یادم رفت این پسر بچه تپلی ۴ساله زیادی واسه این کمر داغون من سنگینه  . حالا باز درد از پشت کمرم میپیچه تا پشت زانوم ! 


این اسباب کشی انگار تمامی نداره هرچی وسایل رو بسته بندی می‌کنیم تموم نمیشن

خواهرشوهرم داره اسباب کشی می‌کنه

گفتم تصمیم گرفتم همه چی رو فراموش کنم؟ سبحان  پسر خواهرشوهرمه


  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">