هیچ زخمی ابدی نیست
چراغ بالای میز توالت روشن بود من روی تخت دراز کشیده بودم به پشت ، درد از پشت کمرم تیر میکشید تا پشت زانوم تا کف پام . عماد پیروکسیکام میمالید به کمرم و کیسه آب گرم گذاشته بود پشت زانوم . من از گرمای نیمه شب مرداد و کیسه آب گرم ، عرق میکردم و درد میپیچید تو تنم ... شب کی صبح شد؟
سبحان دستش رو با پیچ گوشتی زخم کرده بود و گریه میکرد ، ما بین کارتن ها و وسایل های روی هم انباشته شده دست و پا میزدیم و اون گریه میکرد که دستم دیگه خوب نمیشه.گریه ش تمامی نداشت که همه چیز رو رها کردم بغلش کردم نشستم رو مبل و بهش گفتم خوب میشه همه زخم ها خوب میشن خیلی زخم ها هستن که بعدا قراره بشینن رو دستش رو پاش... و نگفتم دلش! گفتم نگران نباشه هیچ زخمی همیشگی نیست ...براش از بچگیام گفتم از زخم پهلوم و نمیدونم چه جوری رسیدم به درخت آلبالوی خونه آقاجون ، شب بو های حاشیه باغچه و گربه سرتق خونه شون ... یهو دیدم تو بغلم خوابش برده. بردمش رو تختش دراز بکشه و یادم رفت این پسر بچه تپلی ۴ساله زیادی واسه این کمر داغون من سنگینه . حالا باز درد از پشت کمرم میپیچه تا پشت زانوم !
این اسباب کشی انگار تمامی نداره هرچی وسایل رو بسته بندی میکنیم تموم نمیشن
خواهرشوهرم داره اسباب کشی میکنه
گفتم تصمیم گرفتم همه چی رو فراموش کنم؟ سبحان پسر خواهرشوهرمه
- ۹۷/۰۵/۱۲