طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

شنا

پنجشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۷، ۰۳:۵۱ ب.ظ

دراز کشیدم به پهلو ، تاریکی و سکوت بعد از نصفه شبه، هیچ صدایی به جز صدای نفس های آروم عماد نیست .اون تخت کنارم خوابیده ,  کمی جا به جا میشم سرم بیشتر توی بالشت ، بین موهای نم دارم فرو میره، موهام هنوز بوی خوشایند شامپو میدن خواب بعد از دوش همیشه برام لذت بخش بوده اما چیزی توی دلم هست که تلخیش شیرینی خواب پشت پلک هام رو گرفته. چشم هام رو میبندم و عجیب هوس شنا میکنم هوس بی وزنی روی آب. که به پشت بخوابم و آب مدام تا پشت پلکهام بیاد  و عقب بره , صداهای دور و برم دوررر و گنگ شن . من چشم هام رو ببندم و انگار از همه چی دورم ،جدام، رهام . بعد  فکرهای آشوب توی مغزم از توی گوش هام ، نشت کنه بیرون، توی آب . من هی سبک شم و هی راحت شم و هی آروم شم و هی ... 


پ ن : فردا تعطیلات آخر هفته س یک هفته از اولین روزی که مدرسه رفتم میگذره انگار هزار تا بچه ی قد و نیم قد مدام توی سرم میگن “خانم معلم” .... مغزم ارور داده 

  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">