طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

روزمرگی های یک وفا۷

دوشنبه, ۳ دی ۱۳۹۷، ۰۳:۱۷ ب.ظ

میگه شنیدی طاطی هم ارشد ثبت نام کرده ؟ فکر کردم مثل تمام کارهایی که من میکنم و طاطی بلافاصله انجامش میده ! ده سال بعد از فارغ التحصیلیش دقیقا همون سالی که من ارشد ثبت نام کردم ،ثبت نام کرده ! مثل هفته قبل که دید انگشتر خریدم گفت منم گردنبند همین رو سفارش میدم. مثل هفته قبل ترش که دید مانتو دادم دوختن و رفت پارچه خرید و به خیاط سفارش داد . لبخند میزنم و میگم : جدی؟ کارخوبی کرده ایشالا قبول شه


امروز به عرفان کمک کردم برای مامانش نقاشی بکشه و تو پاکت بذاره. بعد اینکه تموم شد نگفت خانم معلم ممنون .یه کیک آورد و گفت خانم معلم باهم بخوریم؟ 


دلم برای ایلیاز میسوزه که گیر مامان بابای بیخیالی افتاده که نمیخوان قبول کنن بیش فعاله. مدام بچه ها رو میزنه، نمیتونه باکسی ارتباط بگیره . سرکلاس آروم نمیگیره درنتیجه هیچی یادنمیگیره با وجود اینکه خیلی باهوشه اما نمیتونه تمرکز کنه . بچه ایی که کنترل چندانی روی رفتارش نداره و این مشکل با یه قرص ساده حل میشه،  مدام از طرف معاون و معلم های دیگه تخریب شخصیت میشه کتک میخوره و مقابل همه تحقیر میشه. کاش خانوادش بفهمن آسیبی که روح این بچه میبینه خیلی بیشتر از آسیب احتمالی قرصه



دستم رو میذارم رو صورت تپل و سفید محمدرضا دور لبای سرخش زخم شده ، تب داره . از این همه اصرار معاونت واسه حاضر شدن بچه ها ، سر در نیارم. بچه ی مریض باید استراحت کنه  . 


  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">