طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

روزمرگی های یک وفا۸

چهارشنبه, ۵ دی ۱۳۹۷، ۰۳:۲۶ ب.ظ

از مدرسه یه راست میرم سبزی آش و لیمو می‌خرم . عماد روی تخت خوابیده صورتش از تب شدید سرخه و تنش میلرزه . اسپند دود میکنم و بخور پیاز براش میارم . نق میزنه که از بوش بدم میاد یه آن فکر میکنم امیرعطاس یا مبین یا هرکدوم از اون شیش ساله ها و من خانم معلمم! میگم حتی نا فردا هم نق بزنی من بیخیال نمیشم . سبزی ها رو پاک میکنم و نگران کوییز زبان پنجشنبه م. فکر میکنم اگه عماد بیدار شه میتونم خونه رو جارو کنم و یهو یادم میوفته هویج نداریم و واسه کلاس قصه گویی فردا هنوز تصویر،  اتود نزدم. مادرشوهرم زنگ میزنه و میگه از عماد مراقبت کن براش لیمو آب بگیر . من یاد ۱۲روز قهرمون میوفتم که عماد تنها مونده بود ،۶کیلو لاغر کرده بود و مادرشوهرم حتی از مسافرت شمالش برنگشت که پسرم تنهاست الان حال روحیش داغونه ، نهار و شام نداره ! میگم چشم حتما نگران نباشید حواسم هست . لباسهام رو آروم از تو کمد ور میدارم که عماد بیدار نشه میرم هویج بخرم هوا سرده و سرخه فکر میکنم کاش برف بباره


تا دوازده شب دکتر بودیم به عماد کلی آمپول و سرم زدن وقتی برگشتیم من نه تصویر واسه قصه فردا اتود زده بودم نه واسه کوییز زبان چیزی خونده بودم

پ ن : این روزا خیلی دلم می‌خواد پست از هنر زن بودن بذارم اما فرصت نمیشه .

پ ن ۲: میخوام کیک بپزم 😋

پ ن ۳: این هم یک وفا در حال پاک کردن سبزی 

  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">