طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

دیشب

شنبه, ۸ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۵۹ ق.ظ
امروز مدارس بخاطر برف دیشب تعطیلن و من تونستم تا هر وقت که میخوام بخوابم . یه وقتهایی تا طهر خوابیدن خوبه دیشب خوابم نمیبرددلم میخواست عماد حصار دستهاش رو وا کنه و ولم کنه و بذاره یه دل سیر گریه کنم . من هم حق دارم خسته شم . من انرژی زیادی دارم واسه کوچیکترین چیزای این زندگی میذارم و اونوقت دیشب فکر کردم هرچی جلو رفته بودم مثل کش رها شد و محکم خورد تو صورتم . انگار همه چیز برگشت سر جای اول و من یه چک محکم هم خوردم .عماد میگه ببخشید منظوری نداشتم از این حرف . ولی داشت اون حرفش مثل یه چک محکم خورد تو صورتم برق از چشمم پرید . اولش تخس شدم قهر کردم لحاف رو کشیدم روی سرم بعد خشم شد دندونام رو سابیدم روی هم بعد درد شد اشک شد... کسی تو من خسته س خیلی خسته .... 

پ ن : 
خونمون تو بهم ریخته ترین خالت این چند وقته و من با موهای زولیده میرم که بازم بخوابم زن پر انرژی درونم میگه وفا پاشووووو من بالشت رو می کنم تو دهنمش و میخوابم 

روی درش بنویسید وی خسته س بذارید تنها باشه . 
  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">