روزمرگی های یک وفا۱۳
میگه چه خوب تو نقش معلمی جا گرفتی انگار از اول معلم بودی. اینو دقیقا روزی میگه که من صبحش به این نتیجه رسیده بودم که من قطعا به درد معلمی نمیخورم ! هربار که فکر میکنم یه رفتار اشتباه من چه تاثیری روی این بچه ها ممکنه بذاره بنظرم میرسه بهتر از سال بعد انصراف بدم !ولی هنوز تو رشته خودم کاری گیرم نیومده و این دستم کمی تو جیب خودم بودن بهم مزه داده !
خانم نون، معلم کلاس بغلی میگه وفا کارت رو راه انداختی دست منم بگیر با خودت ببر . آخه به عماد گفتم به پیمان بگه کافه کتاب رو امتیازش رو خرید، غرفه هنرش مال منه میگه غلط میکنه بخواد حرف رو حرفم بزنه ! پیمان دوست عماده.
میگه هنر به نظرم مزخرفه ولی با روحیاتت سازگار تره. من خودمم نمیدونم چی با روحیاتم سازگارتره ، فقط تو هرچی که سرک میکشم میگن تو مال همینی و من فکر میکنم مال هیچ کدوم نیستم . من از دور دریام اما از نزدیک فقط تا مچ ه عمقم! یه دریای کم عمق به درد هیچی نمیخوره . بهتره استخر باشی ولی عمیق !
میدونی چی دلم میخواد ؟ زنگ بزنم به فائزه و بگم پاشو بیا خونه من ، بی قید چایی بخوریم و بشینیم رو زمین و پاهامون رو دراز کنیم .
پ ن: راستی هنر زن بودن رو ادامه بدم؟
- ۹۷/۱۰/۱۵