روزمرگی های یک وفا۱۴
سه شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۷، ۰۵:۰۴ ب.ظ
کلید رو توی قفل در میچرخونم ، در که باز میشه اول میز نهارخوری دیده میشه بعد مبل تک نفره ی کنار آباژور . کفش هام رو در میارم و داخل نشده یاد کیک توی یخچال میوفتم که دیروز پخته بودم .
یه راست میرم آشپزخونه و دکمه کتری برقی رو میزنم . تا آب جوش بیاد لباسهام رو عوض کردم و دستهام رو شستم . هربار که قهوه دم میکنم یاد فال قهوه میوفتم . میشینم روی مبل و کیک میخورم و قهوه . فکر میکنم امروز روز منه :)
این دلبر منه که وقتی یخچال رو وا کردم بهم لبخند زد
نکته؛ وقتی خامه کشی بلد نیستین هرچی دم دستتون بود بچسبونید رو کیک ^_^ نامبرده میوه هایی که خشک کرده بود رو به این ترتیب به فنا داد:/
میگم پرهام بگو کلمه ایی که با ب شروع شه میگه : کلمه ایی که با ب شروع شه:)))) من فدای این همه سادگی شم یا زوده؟؟؟
دلم به شدت بچه میخواد و عماد با همون شددددددت مخالفه!
اینجا همون جاییه که حال من توش خوبه :) بالکن دوست داشتنیم
.
پاهام درد میکنه خیلی خسته م از صبح سرپا بودم فردا کلاس نقاشی دارم عصر کلاس زبان پس فردا هم مهمون دارم و اونوقت دلم میخواد دراز بکشم روی میل و فیلم ببینم :(((( یکی بیاد شام درست کنه 😫
- ۹۷/۱۰/۱۸