اینک وفا ^_^
روزمرگی های یک وفا
سرما اینجا تا مغز استخون رو میسوزونه و عماد رفته اجرا ( گفته بودم که عماد مجری تی وی هم هست . ) و من باید تو این یخبندان منتظر اسنپی باشم که ۵۰درصد کشیده رو قیمتها :/ تازه راننده ش هم تا خرخره سیگار کشیده و من با هرنفس تا ته گلوم میسوزه !
. آب مرغ گرفتم ۶کیلو ! یعنی پدرم در اومد ! من درحالی که از خستگی تنم همه پیچ و مهره هاش داره زار میزنه نشستم رو مبل و به غذاهایی فکر میکنم که مامانم نداد ببرم چون داشتم میرفتم کلاس زبان کیفم سنگین نباشه:/ !
یکشنبه مهمون دارم. مهمون کیه؟ دوست های مادرشوهرم !:/ اینا چه جورین؟ ته تشریفات و تجملات بازی! من کی ام؟ یک عدد معلم که تا ظهر با ۳۰تا پسر بچه ۶ساله سر و کله میزنم!خسته م میفهمی؟من چی بپزم آخه؟؟؟؟
جدا از اینکه خسته م و ایضا گشنه م و هنوز نماز هم نخوندم میرم دوش بگیرم تا مشکلات فعلی رو ایگنور کنم !
پ ن : راننده اسنپ با اینکه اعصاب نداشت و ماشینش داغون بود و بوی سیگار خفه م کرده بود اما دست فرمون و مسیریابیش خیلی خوووب بود
پ ن۲: آقا رسپی جدید چی دارین؟ جان مادرتووون جدید باشه ها از این بیف میف های صدسال پیش نباشه! دسر هم نباشه چون حالش نیس با چکر ^_^
- ۹۷/۱۱/۰۴