روز نگاری
درد از پشت کمرم تیر میکشه تا کشاله رانم تا ساق پام بعد میپیچه تا انگشتهام . ساق پام میسوزه از درد . خواب چشام رو سنگین کرده اما درد نمیذاره آروم بگیرم و بخوابم لباسشویی سوت میکشه که شستن لباسها رو تموم کرده ؛ سوتش پشت سرهم و آزار دهنده س . انگار که میگه وفاااا بیااا. نا ندارم تکون بخورم. این وسط دلم یه شب سرد زمستونی میخواد از اون شبا که آسمون سررررخ سرررخه و برفه تا زانو بالا اومده و هیچ ربطش به وضعیت الانم رو پیدا نمیکنم
عماد روغن سیاه دانه میماله به پشتم ،گودی کمرم ،کشاله ی رونم ،ساق پام شاید بهتر شه خوابم میاد اما خوابم نمیبره !
.....
سر شب میرم تو اتاق زمان مجردی عماد. افطار خونه مادرشوهرم دعوتیم . سجاده رو وا میکنم نماز بخونم. از بیرون اتاق صدای سشوار میاد در رو وا میکنم پسر خواهرشوهرم دستش رو گذاشته رو دهنه سشوار و اونو تو داغ ترین حالت ممکن سعی داره خفه کنه . میرم سمتش و درست قبل اینکه بگم “مواظب باش دستت میسوزه “، مثل کسی که دستش سوخته باشه یهو سشوار رو ول میکنه. میگم ببینم دستت رو؟ سوخت؟ تخسه ،میگه نه نسوخته و دستش رو مدام تکون میده که خنک شه . میگم ببینمش؟ کمی قرمز شده اما چیز خاصی نیست. سشوار رو ور میدارم و میگم چرا نمیری با ماشین باریت که زیر میزه بازی کنی؟
وقتی برمیگردم تو اتاق ،عماد مقابل سجاده ی آماده ی من داره نماز میخونه .میگم نماز با سجاده غصبی؟ همون طور که داره حمد میخونه دستش رو میذاره رو سینه ش و سرش رو کج میکنه عین کسی که داره خواهش میکنه. سعی میکنه نخنده .
پ ن : کانالم :https://t.me/Ruznegarihayeman
- ۹۸/۰۳/۰۳