درآمدی بر آنچه می گذرد
نمیدونم چی شد که یهو وسط طراحی فرم نظرسنجی پایان ترم یاد اینجا افتادم . اونم وقتی که باید برگه ها رو پرینت بزنم . نامه ها رو جمع بندی کنم . دلم براتون تنگ شده . مثل اون فیلم های خارجی که وسط جنگ و کشت و کشتار یهو یادشون میوفته بهم اعتراف کنن . منم وسط انبوهی از کار یهو یادم افتاده بیام بگم چقدر دلم برای اینجا تنگ شده !
چندتا پیام گرفته بودم . سه تا نامه که وقتی من اینجا نبودم از لای در فرستاده بودید تو . چقدر چسبید این پیام هاتون ....
من ؟ خوبم . میرم سرکار میرم خونه ی مامان اینا میرم خونه گاهی با دوستام میرم بیرون و در کل تو بخش صلح آمیبزی از زندگی هستم . علت هم میدونید چیه؟ یه وقتایی باید یه سری مسائل رو پذیرفت همیشه که نباید همه چی رو حل کرد . من پذیرفتم حالم بهتره.
چند وقتیه تصمیم گرفتیم بلاخره بعد6 سال بچه دار شیم . حس خوبی بهم میده . همین خواستن خودش بهم حس خوبی میده . حس اینکه دیگه تصمیم گرفتیم به این زندگی بال و پر بدیم خوبه. میدونی از چی حرف میزنم؟ یه وقتی هست ازدواج میکنی و چون باید بچه دار شی بچه دار میشی. انگار که یه رباتی . یه وقتی هم هست ازدواج میکنی و خودتی و خودت و همسرت. بی دغدغه بی مسئولیت راحت و آسوده . انگار که پارتنر همید . زندگی مجردی خودتون رو دارید باهم دوستید رفیقید میرید سرکار میرید مسافرت خوشید. اما یهو تصمیم میگیری ماهیت زندگی رو عوض کنی بشی مادر بشی پدر بشی یه شکل جدیدی از خانواده.
- ۰۰/۱۰/۱۴
خوشحالم برای این تصمیم جدیدتون...چون دوست داشتی این نقش مادر شدن رو...این بعد جدید رو...امیدوارم بهترین زمان توی دلت شروع به رشد کنه