طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

۱۲ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

امروز روز اوله !!!

يكشنبه, ۳ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۰۶ ب.ظ

گفت حالا که قرص هات تموم شده میتونیم از نو رژیم رو  شروع کنیم و اینبار دیگه باید بتونی وزن کم کنی . باکتری اثناعشر م از حد نرمال بالا تر بود که نمیذاشت وزن کم کنم وبعد یه ماه قرص خوردن دیگه باید درست شده باشه . حالا من به اسفند فکر میکنم به 24 م که سالگرد عقدمونه و قراره بریم آتلیه که من از نو لباس عروسم رو بپوشم و اینبار نه تاج  مثل روز عقد و نه گل مریم مثل اولین سالگرد .... کلاه میذارم رو سرم و دومین سالگرد عروسی مون رو با عکس موندگار میکنیم . بهش میگم تا اسفند به وزن ایده آل میرسم ؟ میگه البته شک نکن .

دی ماه خوبیه امسال برام چون از شر دانشگاه خلاص میشم ویه نفس راحت میکشم . هرچند آزمایشگاه هام مونده واسه ترم بعد که مجبور شدم ور ندارم این ترم ولی آزمایشگاه چیزی نیست .... دعا کنین راحت شم . از میکرو و تکنیک میترسم :((( . مخصوصا میکرو .حجمش زیاده و کلا برنامه نویسیه!!! :((( .  تکنیک و هوش رو هم تو یه روز امتحانش رو دارم :(((


تبریز چند وقته ابریه . روزهای قبل که آلوده بود الانم ابری . نه برفی نه بارونی .... :(


اپ ن : مروز اولین روز رژیممه و وزنم 66 ه . صبونه یه کف دست نون خوردم یه قالب 30گرمی پنیر ومیان وعده هندونه . نهار 1/4 سینه مرغ و عصرونه یه لیوان شیر و دوتا میوه فصل . شام میشه حبوبات خورد مثل عدسی . ولی من چون التهاب داشت معده م نباید چیزای نفاخ بخورم واسه همین یه کف دست نون برشته و خورشت کم چرب میخورم . (به من قرص هایی که متابولیسم بدن رو بالا میبره تجویز کرده که از داروخونه خریدم ولی چون برای هرکس متناسب به خودش قرص میده اسم قرص ها رو اینجا نمینویسم )


  • Vafa 1192

قدرت ماندگاری اتفاقات بد تو ذهن من اونقدر بالاتر از اتفاقات خوب شده که کلا وقتی میخوام بنویسم دستم نمیاد به نوشتن خوش گذرونیااا !!!!

واقعا میتونه یه فانتزی باشه همسرت 3ساعت بدون اینکه حرفی بزنه دنبالت راه بیوفته و دونه دونه مغازه های چیتان فیتان فروشی رو _که تا به عمرش اصلا از پشت ویترین هم بهشون نگاه نکرده (یعنی انقدر از اون روحیه دوره )- بگرده و هیچی نگه و  تازه تو هم چیزی نپسندی !!!!!  :|


و باز هم میتونه سورپرایز باشه که یهو وسط شب گردی بگه پایه ایی بریم یه غذای متفاوت بخوریم؟ و توی خفن ترین رستوران شهر استیک ایتالیایی و مخلفات بخورین و چند صد تومن پیاده شین و تهش بگه می ارزید نه؟


و اینکه توی چله زمستون باهات بیاد شهر بازی و ترن و سفینه و سرسره یو و کشتی سبا سوار شه و تو هی داد بزنی و دستش رو چنگ بزنی و اون گوشش کر شه و دستش زخمی و نهایتا  وقتی به ولع سیری ناپذیری چشمات نگاه میکنه  بپرسه : دقیقا اون صدا از کجای حلقت میاد بیرون ؟

و هیجان انگیزه نصف شهر رو لایی بکشین و صدای ضبط روعین ادمهای خز بلند کنین و باهاش بخونین و داد بزنین و بگه خدا کنه آشنا  نبینتمون که حیثیت (حیسیت؟ هیسیت؟ حیسیط ؟ هیسیط؟ :))))))))))   )   برامون نمیمونه .


و اگر ( دعوا کردن سر خوردن بزرگترین قسمت کیک و تو سر و کله هم زدن بابت اینکه کی هندونه رو ببره و اینکه کی اول نمک ریخت تو باقالی ها که باعث شده نپزه و شب وقتی تا چونه رفتیم زیر لحاف کی بره چراغ آشپزخونه رو خاموش کنه که روشن مونده و ...  که خیلی اتفاقات روزمره و عادی هستن ) رو فاکتور بگیریم  زندگیمون خیلی گل و بلبل طور میگذره ولی خب  من هی اتفاقای بد یادم میوفته و هی میگم تف به این زندگی  که فلان , تففففففف به این اتفاق که بهمان ت, ففففففففففففف به .... (تفم تموم شد!)



پ ن : اینم الان یادم افتاد که نمیتونم ازش فاکتور بگیرم  واقعا .

واقعا تو کابین آسانسور ادای زلزله رو در آوردن و هی کابین رو تکون دادن و جو دادن و داد زدن و همسر رو به مرز سکته رسوندن  کار شایسته و خنده داریست ؟ آری ؟؟؟؟؟؟  انقدر واقعنی اداش رو در میاورد و کابین رو جوری تکون میداد که من فک میکردم زلزله اوده و الانه که ما با کابین آساسنور پرت شیم پایین !!!  افففففففف بر ایشان باد!!!!!!


  • Vafa 1192