طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

رها نکن

چهارشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۵۹ ب.ظ

 

بعد از کنسل کردن کلاس زبان و نقاشی ، استعفا از شغلی که تازه گیر آورده بودم ، جواب ندادن به تمام پیام های  روزنامه  و بعدش نصفه گذاشتن پروژه م و ول کردن رژیمم تقریبا کاری دیگه ایی نبود تا با ول کردنش بیشتر گند بزنم به زندگیم !!! 

اما همیشه تو زندگی چیزی هست که آدم رو وا دار کنه به تلاش... به رها کردن یا کنار اومدن با غصه هاش،عصبانیتش و تمام دغدغه های بدش....


عماد صبح رفت تهران و شب دیر برمیگرده ، من حالا توی خونه نیمه روشنی که توش صدایی به جز صدای آروم کولر نیست نقاشی میکشم ...

آشپزخونه م با اینکه شیک و لاکچری نیست ولی حالم توش خوبه ... 

مداد رنگی ها روی سطح مقوا حرکت میکنن ،تصویر محو روی کاغذ آروم آروم جوون میگیره ... انگار کسی درون من آروم آروم زنده میشه...

باز به خودم میگم وفا خسته شدی استراحت کن ولی رها نکن....



پ ن :قربون دل مهربونتون برم که اینقدر خوووبید ... مرسی از کامنتهای خوبتون ....

 بعدا نوشت: نقاشی تو عکس ،سمت چپ مدل،سمت راست نقاشی من 


  • Vafa 1192

بعد از هر کوبیده شدنی باید ساخته شد

يكشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۰۶ ب.ظ

یه رومیزی قرمز دوختم ،از اونا که چارخونه ی ریزن. برای میز توی آشپزخونه مون که فقط دوتایی توش نشستیم.

حالا که فکر میکنم میبینم قرار نبود فقط دونفرپشتش بشینیم،قرار نبود اینقدر دیر به دیر خونمون رو به مهمون باز شه. قرار بود صدای خنده هامون تو خونه بپیچه و صدای بدو بدوهامون قرار نبود داد بزنم،بکوبم تخت سینه  ش ظرفا رو دونه دونه وسط پذیرایی بشکونم . قرار نبود من دلخوری هام رو اونقدر تنهایی رو دوشم بکشم که یهو بینمون یه دیوار سرد و بلند بسازیم!!! 

خندیدیم ،بدو بدو کردیم، در خونه رو وا کردیم رو به مهمونا ، شلوغ پلوغ شد ... ما فقط بلد نبودیم مدیریت کنیم روابطمون رو ...

غذای توی فر رو در میارم ،میذارم روی  میز روی رو میزی  چهارخونه قرمز که خودم دوختمش. گفته بودم قبلا حتی سوزن نخ کردن بلد نبودم؟ زندگی متاهلی آدم رو میکوبه از نو میسازه... خوبیش اینه که بعد از کوبیدن میسازت ...

من که دادم رفته بود هوا، زندگی کوبیده بودتم .... خوب میدونم بار آخری نبود که کوبیده ... ولی خدا جونم ،رفیق جون که همیشه حق رفاقت رو تموم کردی  تو اینبار دستت رو بذار رو نوک دماغم و بگو هیس! نذار باز دادم بلند شه


بعد هر کوبیدن باید ساخته شد... دارم ساخته میشم بین رنگها و قلمو ها و کتابها و پارچه ها و ظرف ها....گفته بودم هیچ وقت مشکلی رو با خودم حمل نمیکنم ،یا حلش میکنم یا رهاش! 



من اینبار هم حلش کردم هم رهاش....هییییس بیا حالا آلبالو بخوریم و فکر کنیم همه چی یه خواب بوده ...یه خواب بد! 


  • Vafa 1192

بیایید مثلا فرض کنیم همه چی روبه راهه

يكشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۳۲ ق.ظ

میدونید روزمرگی هنوز جریان داره 

مثلا شما زنی رو فرض کنید که صبح از گزینش زنگ میزنن که  برای فردا آماده باشه 

ظهر برای مهمونی افطار میره کادو بخره 

عصر لباسها رو پهن میکنه رو بند رخت 

شب تا دیر وقت کتاب میخونه 

و در تمام اینها یادش نرفته گل ها رو بذاره تو یخچال که بیشتر سرحال بمونن، لباس عماد رو برای اجرای فردا اتو بزنه و برای ارشد وزارت بهداشت ثبت نام کنه 

یادش نرفته کاهوی حلزون رو بده و روی عماد پتو بکشه سرما نخوره

دلش شور نتیجه فاینال زبان رو نمیزنه...

شور پروژه رو نمیزنه 

شور ارشد ماه بعد رو نمیزنه 

شور گزینش فردا رو نمیزنه 

.

.

اما....

.

.

شما زنی رو تصور کتید که توی تاریکی نیمه شب گوشه لبش رو میجوه و چیزی ته دلش رو نیش میزنه 

 

پ ن : حرف زدن راجع به اون مار زخمم رو دردناک تر میکنه....

مرسی گندمزار از کامنت خوبت

  • Vafa 1192

من با سری تاس لبخند میزنم

جمعه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۷، ۰۵:۲۸ ب.ظ

یک ماه  و اندی تلخ گذشت 

یک ماه  و اندی سخت گذشت 

یک ماه و  اندی بد گذشت 

من هنوز هستم 

هنوز لبخند میزنم 

هرچند با قلب زخمی... اما... میگن چیزی که نکشه ،قطعا قوی ترت میکنه من برگشتم و همچنان در مسیر کرگدنیسم  (به قول ریخانه) گام برمیدارم


پ ن: مشکلی که به یه قهر و قهری که با یه لبخند تموم میشه مشکل نیست... مشکلی که میخندین هست،درکه میرین هست، شمال میرین هست، قایق سوار میشین میخندین داد میزنین ،لب ساحل قدم میزنین ،اسب سوار میشین ، وسطی بازی میکنین یار هم میشین  میزنین قدش باز هم هست.... وقتی دلخوری و زخم دلی رو هیییییچ کدوم اینا خوب نمیکنه و شب رو گریه میکنی و به پایان فکر میکنی یعنی مشکل مثل سرطان داره کل وجودت رو میگیره...

رابطه ما تا شیمی درمانی رفت و شیمی درمانی ما رو تا مرگ برد... من حالا با سری تاس لبخند میزنم ! 

  • Vafa 1192

خروس خون

شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۶، ۰۹:۲۰ ق.ظ

بعضیا هستن شبا تا صبح بیدارن روزها تا ظهر میخوابن. شب فکر و خیال نمیذاره بخوابن ، روز بی انگیزگی نمیذاره بیدار شن.

بعضیا اما انگار که هنوز با خودشون رودرواسی دارن، خودشون رو زدن اون راه.شب اونقدر با تلگرام و اینستا ور میرن که نکنه یه وقت سرشون خلوت شه فکر و خیال بزنه به سرشون جدی جدی باورشون شه که داره یه اتفاق هایی میوفته!!!کل شبم خوابای درهم برهم میبینن و صبح خروس خون هم إز خونه میزنن بیرون که تو شلوغی جمعیت گم شن و یه وقت به سرشون نزنه که جدی جدی داره اتفاقی میوفته.

من از صبح خروس خون بیدارم!

  • Vafa 1192

خوشگل کی بودین :)))))

چهارشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۰۰ ق.ظ

لباسهای سفیدتان را با ما صورتی کنید 😁



.

.

  • Vafa 1192

بعد از مهمانی

پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خستگی بعد از یک مهمانی

از این جایی که من هستم ....

.

.

.

  • Vafa 1192

گفتم که تنها یک سکانس نیست...

يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۵ ب.ظ

 

.

.

.

.


حالا که سرتا پای آن یخچال ٣٢فوتی را مرتب کرده ام شسته ام و هی با دستمال کنج هایش را تمیز کرده ام ، با میوه شور گل گلی ام افتاده ام به جان خیار ها و گوجه فرنگی ها . سردی آب پوستم را قلقلک میدهد و من انگار از تحرک زیاد گرمم شده باشد ،خوشم می آید از سردی اش . روی مچم به اندازه چهار انگشت مردانه کبود شده است. از دور که نگاه کنی صحنه تراژدیکی شاید باشد... زنی با پیشبند گل گلی در آشپزخانه یک خانه صد متری پشت سینک هی میوه ها را می سابد در حالی که روی مچش خوشنت یک مرد خود نمایی میکند ! اما میدانید چیست؟ زندگی یک سکانس نیست یک صحنه یک تصویر نیست که بشود با همان قید زندگی را زد یا نزد !!!! زندگی مجموعه ایی از تصاویر پشت سر هم است تصویری که تویش من داد میزنم او داد میزند من میزنم تخت سینه ش و او با غیض دستم را میگیرد و من اصلا نمی گووویم آیییی ! دعوا بیخ پیدا میکند و از یک جایی به بعد بی سر و ته ول میشود ... او مرا میرساند کلاس نقاشی و من تمام تایم نقاشی را بی خودی میخندم و وانمود میکنم همه چیز روبه راه است ... تصویر بعدی  منم که نشسته ام پای سجاده. آفتاب سر ظهر جمعه افتاده است روی رو فرشی های خانه خواهر شوهرم و هوای خانه شان بخاطر کوچولوی سه سالشان بیش از حد گرم است. من ذکر آخر را می گویم و بعد سریع گره چادر را وا میکنم . عماد از پشت صورتم را میبوسد و بعد همان طور که به زانو نشسته وازلین میمالد روی کبودی دستم و من خنده ام میگیرد از اینکه کی تا حالا وازلین کبودی را خوب کرده است ! 

  • Vafa 1192

زنده باد زندگی

دوشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۵۸ ب.ظ

حالا میتونم بگم آخیش 

حالا که هر ٢٠ واحد رو با نمره های نسبتا خوب پاس کردم 

خداحافظ یوووونی

یوووووهوووووو

  • Vafa 1192

اتفاقا بکن ای صبح طلوع که من خسته شدم از دستش

پنجشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۱۶ ق.ظ

امروز امتحان بیوالکترومغناطیس داشتم

فردا تکنینک پالس و پردازش تصاویر دارم

میدونی خواب میاد؟

میدونی خسته ام؟

میدونی فردا آخرین امتحان یونی ه؟

میدونی فردا میگیرم تخختتتتت میخوابم

اگه بخیر بشه

اگه بگذره

اگه حل شه :)

  • Vafa 1192