طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

چطور میشه ؟

پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۵ ق.ظ

من اونقدرها که باید قوی نیستم. قوی نیستم که در مقابل یه آدم رنجور شکست خوردم . من نتونستم اونو از رنج هاش بکشم بیرون. منم توی رنج غرق شدم ، منم شدم یه آدم رنجور. من مدتها تو تنهایی گریه کردم بعد پوستم کلفت شد بعد سخت شد بعد تلخ شدم عصبی شدم از کلمات آدم ها دنبال تفسیر گشتم . من از تظر موقعیت پیشرفت کردم اما این پیشرفتم از روی امید نبود از روی عصبانیت بود از روی باید دهنش رو ببندم باید روش رو کم کنم ... فانتزی هام رو یادم رفته گاهی که اشتباهی رؤیاها و تصورات سابق یادم میوفته غصه م میگیره من خیلی وقته رویا نساختم. رؤیای روزهای دور . من تا خرخره توی روزمرگی ام ....

چطور میشه آدم نذاره  بمیره؟ من فکر کنم دارم میمیرم! 

  • Vafa 1192

کیک میخورم و دم نوش

دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۲۷ ب.ظ

کیک و دم نوش میخورم . هوا سرده و من لباس تنم نازکه که پتو پیچ شدم . عماد خوابیده . یه خواب تخت . استاد گفت دو ساعت بیشتر وقتتون رو نمیگیره  چندتا برنامه ساده س .برای اون ساده س که من هی کد رو مینویسم و کد ویژن ارور میده . کیک و دم نوش میخورم و عماد پهلو به پهلو میشه. من از  اوناش نیستم که بگن مهم اینه تلاش کنی حالا نتیجه هرچی که شد. نتیجه برای من مهمه . اصلا واسه نتیجه س که تلاش میکنم . گفتم ازفردا دیگه نمیرم پیاده روی . گفتم و مرغ بریون خوردم . گفتم و کیک پختم . گفتم و ...  . گفت نمیشه . اون گفت نمیشه و من گفتم خودم یه کاریش میکنم . من گفتم یه کاریش میکنم و روزنامه قدس گفت صفحه رو عوض کردیم . گفتم یه کاریش میکنم و نشریه سلام گفت بودجه نداریم . گفتم یه کاریش میکنم اما نرفتم سراغ آناج ... هنوز هم دارم میگم یه کاریش میکنم . کیک و دم نوش میخورم . عماد صورتش رو فرو برده تو بالشت .استاد گفت این هفته دیر تشکیل میشه و من  کد مینویسم ارور میده .حساب کتاب میکنم خرج و دخلم یکی نیست . آموزش میگه آز ها رو باید تعطیلات بیای بهش میگم ترم اخرم میگه نداریم ! تولد عماد چند روز دیگه اس براش کالج خریدم ,چرم و مارک و گرون و خالی شد حسابم .... چای و دم نوش میخورم استاد میگه پروژه رو چیکار کردی میخوام  داد بزنم هیچی ,من انصراف میدم. میگم یه کارهایی کردم . میرم رو وزنه مامان میگه چی؟ میگم هیچی ! روزی 4.5 کیلومتر پیاده روی و رژیم و ونوستات و آلگومد و هیچی!!!

 میفهمین درهم و قاطی و پاتی ام ؟


.


نگاه به عکسم نکنید من از اونام که  که وقتی همه چی بهم میریزه میشینن یه گوشه دنج بدبختیاشون رو چای میکنن سر میکشن .

  • Vafa 1192

یک عدد خسته +آهنگه پست قبل

شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۷ ق.ظ


   

استاد پردازش تصاویر پزشکی یه جزوه داره که تو همه صفحه هاش چندتا مربع کوچیک بالای صفحه هست که توشون چندتا شکل درهم برهم سیاه سفید داره و تمام !

بعش هم میاد یه چیزایی در حد اطلاعات عمومی و خاطره گویی و اون وسط مسط هام چندتا اصطلاح پزشکی میپرونه و باز هم تمام !

میدونید از این درس باید ترسید چون خیلی ساده بنظر میرسه !!!!


یه درسی هم داریم به اسم تکنیک پالس , تا اینجای کار که انگار مروری بر کنترل خطی بوده !!! فقط نمیدونم چرا نصف کلاس پارسال افتادن!!!!

یعنی من هنوز داغم حالیم نیست ؟



هنوز دلم میخواد اون آهنگ سه تفنگدار :| و اون عکس کیکم رو براتون بفرستم ولی حالش نیست !


بعدا نوشت :

آهنگی که تو پست قبل در موردش حرف زدم





  • Vafa 1192

دوئل

چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۶ ق.ظ

گفتم اون دوش دستی رو بذار کنار چون خودتم میدونی اینجا که من وایسادم بخوای خیسم کنی همه جای خونه خیس میشه و تو عمرا این ریسک رو بپذیری ولی همون طور که باز خودت بهتر میدونی من شلنگ دستشویی فرنگی رو ور میدارم با آب حسابی خیست میکنم و اصلا هم برام مهم نیس در حموم بازه و تا چه حد میتونه گند بخوره به خونه. خب همین توضیح اونقدر کافی بود تا عماد از این دوئل انصراف بده. خب البته منم باید اعتراف کنم ابدا حدس نمیزدم اون افکار شوم رو در سر داشته باشه . آخخخ عماد ، مرد خبیث !!!
من خیلیی رومانتیک طور داشتم ظرف میشستم و این آهنگ مسخره  که منو یاد کارتون سه تفنگدار میندازه رو گوش میدادم که آب یخ از پشت یقه لباسم ریخته شد توی تنم...
پریدنم بماند که نمیدونی تااا کجاااا رفتم ! اما ابدا از جیغ بنفشم نمیشد چشم پوشی کرد . عماد هم نیم ساعتی تو ایوون موند تا بلاخره من بخشیدمش و تصمیم گرفتم انتقام رو به روزهای آتی موکول کنم.

ولی میفهمید الان کمر درد دارم؟
یه چیز دیگه ،میدونید امروز تولدمه؟
اصلا سورپرایز قرار نیس بشم چون در جریان همه چی ام ! :)

بعدا نوشت :اهنگ رو فردا اپلود میکنم

  • Vafa 1192

پاییز یا زمستون ؟

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۳ ق.ظ

کلاس پردازش تصاویر پزشکی که کنسل شد یهو انگار یه عالمه وقت این وسط خالی شد .

امروز هوا کمی سرده و اتاق ما که آفتاب گیر نیس,  با دیدن یه تخت خواب بهم ریخته هوس یه چرت نیم روزی بد میشینه کنج دلم . تشک سرده و من مور مورم میشه . لحاف رومیکشم تا بالای چونه م و مرور میکنم . پلیورهای عماد رو از بالای کمد باید بیارم پایین . دوتا نرم افزار میکرو پروسسورها رو باید نصب کنم . سالاد الویه ی عصر و باید درست کنم و هوش محاسباتی رو مرور کنم . داستان روزنامه مونده اخ پیرهن عماد رو باید اتو کنم لغتهای امروز 504 م مونده و... تشک از گرمای تنم گرم شده خواب نشسته پشت پلکهام و درست قبل از اینکه خوابم ببره فکر میکنم به نسکافه داغ داغ .



پ ن : اینجا تبریزه ! زمستون خیلی نزدیکتر از اونچه که باید

  • Vafa 1192

پاییز

شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۵ ق.ظ



پاییز رسید .

به همین زودی

اواخر پاییز پارسال بود که هم خونه شدیم .

دیروز خونه رو تغییر دادیم .یه تغییر دکوراسیون اساسی .

حالا خونه مون رو بیشتر دوست دارم.

درسته با خونه ایی که تو ذهنم بود خیلی فرق داره , اما چون خونه خودمه دوسش دارم.

عماد گفت چون متفاوته قشنگه . مامان گفت چقدر خونتون دلباز تره . مادرشوهرم گفت چقدر پر نور تر شد.

من فکر کردم همه اینها هست چون دوتایی باهم چیدیمش...

خونه وقتی خونه میشه که ما بسازیمش...

گفتم عماد یه سری عیبها رو من دارم یه سری ها رو تو . یه خوبی هایی رو تو داری یه خوبی هایی رو من... خم شد بوسم کرد گفت میدونی به این چی میگن؟ بوسه کنج لب ...


پ ن : عکسایی که با امضای vafa1192شیر میکنم متعلق به خودمه . ممنون میشه اگر جایی شیر میکنین با اسم باشه.

  • Vafa 1192

خب نمیشد که

سه شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۱۵ ب.ظ

گفتم حوصله م سر رفته و یادم وفت گفته بودم که دیگه دست به غذا نمیزنم یادم رفته که تصمیم گرفته بودم جنگولک بازی نکنم یادم رفت که زن نباشم... 

نمیشه که زن نبود میشه؟


 پیتزا پختم 

  • Vafa 1192

گفته بودم قبلا یکی خیلیی کمه؟؟

دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ۰۷:۱۸ ب.ظ

میگه حسین گفت من خودم پشیمونم از اینکه چرا دیر بچه دار شدم . تعجب میکنم از توی آینه دراور نگاه میکنم بهش که دنبال چیزی توی جیب شلوارش میگرده. میگم خانم ش که میگفت هشت ماه بعد عروسی حامله شده !! سرش رو بالا میاره و از توی آینه نگاهم میکنه میپرسه سوییچ من رو ندیدی؟ منظورش اینه که نامزدیشون زیادی طول کشید . من یادم میوفته گفته بود نامزدیشون به خاطر سن کم خانومش طولانی شده بود . خانومش الان هم از من کوچیکتره که مامان شده. برس رو میذارم روی میز و از روی صندلی مقابل آینه پامیشم .میخوام بگم خب اختلاف ستی زیاد مرد و زن این چیزا رو هم داره، میگم  روی میز کامپیوتر رو نگاه کردی؟ شلوارش رو میندازه روی تخت و میگه یادم افتاد .شلوارش رو از روی تخت ور میدارم و راه میوفتم دنبالش میگم خب حالا که بچه دارن دیگه غصه چی رو میخورن؟ میگه واسه بچه های بعدش میگه . بهد یکهو برمیگرده سمتم و میگه ولی یه دونه بچه کافیه نه؟ انتظار نداره بگم نه ، ولی میگم نه. 

  • Vafa 1192

شب همه بی تو کار من ....

يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۷ ب.ظ



.




ساعت ١١شبه و من توی سکوت و فضای نیمه روشن اتاق دراز کشیدم. عماد خونه نیست و اینجا که من خوابیدم به نظر میرسه دنج ترین جای دنیا باشه. شاید برای خزیدن زیر لحاف پشمی زود باشه اما به طور لذت بخشی خنکای تخت خواب و گرمی لحاف مزه میکنه زیر دندونم .مبچرخم به پهلو و خیره میشه به نور کم آباژور کنار تحت به قاب عکس خالی کنارش . همسایه ی طبقه پایین انگار که صندل سفتی پاش باشه صدای برخورد قدم هاش تا اینجا میاد صدا اول نزدیکه بعد دور و دورتر میشه. من فکر میکنم به عکس جدیدی که میتونه توی قاب بشینه.پلکهام بسته میشه عماد گفت زود برمیگرده. لحاف رو میکشم تا زیر چونه م. یادم میوفته فردا باید به استادم إیمیل بزنم.صدای دور و گنگ تلویزیون طبقه پایین قطع میشه و من بی اون که بفهمم فرو میرم توی خوابی عمیق .


نمیدونم ساعت چنده که از خواب میپرم . آباژور کنار تخت خاموشه . عماد من رو از پشت بغل کرده و سرش رو فرو برده توی موهام . چشم هام رو میدوزم به ساعت روی دیوار و هرچی تلاش میکنم نمیتونم عقربه ها رو بخونم . چشم هام رومیبندم و درست قبل از اینکه خوابم ببره حلقه ی دستهای عماد تنگ تر میشه و بعد اهسته گردنم رومیبوسه خواب بود یا بیدار؟

  • Vafa 1192

دهنم طعم گسی گرفته

چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۸ ب.ظ

سر میز شام یهو گفت خواستم سیب زمینی سرخ کنم دیدم اومدین سیب زمینی ور داشتین و جاش نذاشتین. من فکر کردم آب سرد ریختن رو سرم. نگاهم خیره موند تو بشقاب روی گوجه و کباب و پلو و فکر کردم غذای توی دهنم طعم گس میوه ی نرسیده گرفت. به عماد گفتم سیب زمینی بخر گفت خسته م بذار از بالا بیارم. عماد گفت همش دو تا سیب زمینی پلاسیده بود . من فکر میکردم همه زل زدن به من. زل زدن به من و فکر میکنن هرچیزی رو بی اجازه ور میدارم . منی که یخچال هم با اجازه وا میکنم حتی اگه بار صد و یکم باشه . یادم افتاد ظهر براش عدس پلو بردم که دوست داره، جای تشکر گفت ادویه نزدی؟ یادم افتاد دیشب گفت لباس تن من نشه تن تو اصلا نمیشه نمیدونس رو وزنم حساسیت دارم؟ چیزی سر دلم سنگینی میکنه

  • Vafa 1192