رعنا کجایی؟
کسی آدرس وبلاگ رعنا رو داره؟
- ۰ نظر
- ۰۵ فروردين ۰۰ ، ۱۱:۱۱
کسی آدرس وبلاگ رعنا رو داره؟
سه سالی میشد که از اینجا کوچ کردم تلگرام و کانال وفا رو درست کردم. خیلی از کسایی که از اینجا میشناختمشون مثل مریم مه سو اسی رعنا ریحانه یاسی...از اینجا اومدن به کانالم .دیروز اتفاقی دستم خورد و کانال حذف شد و سه سال خاطره به باد رفت . راه دسترسی دیگه ایی ندارم که بهتون پیام بدم. دیشب مجدد یه کانال جدید درست کردم با همون اسم وفا اگه اینجا رو میخونید خوشحال میشم بازهم کنارم باشیدhttps://t.me/ruznegarvafa
توی سالن نشسته بودیم که به بغل دستیش گفت آره من و خواهرم با اینکه دوقلو هستیم اما اصلا اخلاقمون شبیه هم نیست هیییچ شباهتی به هم نداریم در کل ما چهارتا هیچ کدوم به هیچ کدوم شبیه نیستیم .مامانم گاهی کلافه میشه میگه وااای از دست شما عجب غلطی کردم مامان شما شدم منم بهش گفتم اون موقع که لنگ هات رو داده بودی هوا باید بهش فکر میکردی نه الان . وقتی اینو شنیدم هم حیرت کردم هم چندشم شد .
حیرتم از این بود که یه نفر تا چه حد میتونه با مامانش بی حرمت باشه!
چندشم هم از این بود که چرا یه نفر (چه برسه یه فرزند) راجع به رابط خصوصی دیگران (چه برسه مادرش) اینطور وقیحانه حرف بزنه.
نمیدونم ،اما نظر من اینه رابطه ی جنسی زن و شوهر فارغ از رابطه ی غریزی ، چون نوعی معاشقه س پس مقدسه و هیچ کس حق نداره راجع بهش نظر بده و این خصوصی ترین و صمیمی ترین رابطه ی بین دونفره که اظهار نظر هرکس در هر شرایط گستاخیه مخصوصا با این ادبیات .
اونقدرررر چندشم میشه بعضیا (چه زن چه مرد )میشینن مو به مو اتفاقات توی تخت خوابشون رو جلو همه تعریف میکنن ! اینجور آدما حرمت رابطه شون رو حفظ نمیکنن.شان رابطه رو از مقام معاشقه تا یه رابطه ی غریزی و حیوانی پایین میارن.
حالا اگه مادری از بچه داری میناله دلیل نمیشه ما بی ادبی کنیم . مادر هم آدمه . آدمها هم خسته میشن کم میارن . چرا اصرار داریم از مادر یه آدم افسانه ایی بسازیم؟ مادرها باید فداکار وخستگی ناپذیر و بی عیب و ایراد باشن؟ نه !
من مادرنیستم اما میدونم همه ی آدم ها کلافه و خسته میشن و حتی ممکنه اون موقع چرت و پرت هم بگن چرا با این حرف که یه مادر باید فلان باشه بیسار باشه سعی میکنیم مادرهایی با عذاب وجدان و وسواسی بسازیم که اگه اشتباهی میکنه ، نکنه مادر خوبی نیست ؟
میدونم مساله پیچیده تر از اینهاس مادر بیخیال و خودخواه و مسئولیت گریز خیلی خطرناکه اما مواظب باشیم از اینور بوم نیوفتیم .وقتی مادری از خستگی و کم خوابی میناله بهتره به جای سرزنش باهاش همدلی کنیم
من مخالف اینم که یه مادر بااااید همه ی انرژی و وقت و توانش رو برای بچه ش بذاره و تنها در اون صورته که بچه ش موفق میشه . شما خودتون چندنفر رو میشناسید که پدر و مادر همه توانشون رو گذاشتن و نهایتا یه بچه ی بی عرضه بار اومد یا بی ادب و از دماغ فیل افتاده که ابتدایی ترین و بدیهی ترین رفتارهای اجتماعی رو بلد نیست ؟ یا بچه ایی که پدر و مادرش بی سواد بودن اما حالا یه تحصیل کرده ی موفق و مودبه
یادمه یه جا خوندم نوشته بود به جای اینکه بچه ی شاگرد اول بار بیارید، بچه ی باجربزه بار بیارید . بچه ایی که وقتی سر جلسه امتحان خودکارش تموم شد نشینه زار بزنه ،دنبال راه حل باشه
انقدر فضای کانال مسموم شده که آدم میترسه اونجا چیزی بنویسه
البته شاید تعداد مخاطب اونجا بیشتره یا نمیدونم وبلاگ نویسی محیط و شرایط مناسب تری داشت . درکل کاش دسترسی به اینجا آسون تر بود و میتونستم اینجا رو تند تند آپدیت کنم.
امسال بخاطر تغییر سمتی که داشتم و بخاطر تغییر محیطی که داشتم با چالش های زیادی رو به رو بودم .
کسی که من به جاش اومده بودم 8سال سابقه ی کار تو این سمت رو داشت و من سال اولم بود و هییییییچ تصوری از این پست نداشتم . از طرفی هم چون اون شخص رو بدون اینکه بگن علتش چیه از اونجا برداشتن و من رو جاش گذاشتن همه نسبت به من یه گارد خاص داشتن انگار که من رفته باشم به مدیر عامل گفته باشم من رو بذار جای فلانی!
خلاصه کاملا حس میکردم پشت سرم حرف میزنن از کوچکترین اشتباه هام ایراد میگرفتن و مدام مقایسه میشدم . فشار کار و فشار محیط باعث میشد زودرنج و عصبی و کلافه باشم . شبها خوابم نمیبرد چون هیچی از اون کار نمیدونستم اشتباه های من میتونست فارغ التحصیلی و کنکور و نمرات و سوابق تحصیلی دانش آموزها رو تحت تاثیر قرار بده . مدام دلهره داشتم چیزی هست که من نمیدونم و انجامش ندادم .
اونقدر حس بدی داشتم که انگار من رفته بودم ادعا کرده بودم که خیلی کارم درسته درحالی که برعکسش بود و من بارها گفته بودم من چیزی در این مورد نمیدونم و لطفا اجازه بدید من این پست رو قبول نکنم .
خلاصه چند ماه طول کشید تا تونستم از آب و گل بکشم بیرون و قلق کارها دستم بیاد .
حالا هم که سامانه ها رو ادغام کردن و انگار همه چیز از اول شروع شده . فقط فرقش اینه که الان همه تازه کار هستن و شرایط همه یکسانه .
از اون طرف یهوه عماد مریض شد و مشکوک به کرونا و قوز بالا قوز. بهش میگم میبینی عماد تو شرایط سخت نه پدرو مادر میتونن کنار آدم باشن نه بعدا اگر بچه ایی باشه. فقط زن و شوهرن که برای هم میمونن .
مثل الان که من و تو باهم قرنطینه شدیم
در حالی که من سالم بودم اما انصاف نبود تو رو تنها بذارم و برم برای خودم. همه ی دنیا اونور پشت درن و من و تو اینور پشت در. رابطه ی زن و شوهری خیلی عجیبه یک انتخاب و انتصابی که از روابط خونی هم جلوتر و نزدیکتر میشه .
انقدر که اینجا ننوشتم رمزش یادم رفته بود 🤪
+وقتی عصبانی ام وقتی حرص میخورم میگم وفا الان اگه عصبانی نبودی چیکار میکردی؟ بعد سعی میکنم خشمم رو کنترل کنم .
جمعه صبح مادرشوهرم گفت صبحانه رو بیاید بالا. خواهرشوهرمم بود. شروع کرد برای شب یلدا برنامه ریزی کنه. گفت خب وفا جون من میگم امسال که نمیشه رفت خونه آقا جون ،بیایم خونه مامان اینا اینجوری که شام برنج نباشه . من میخوام کیک بپزم میخوام فلان کنم میخوام اینکار رو کنم ...گام اول من انتظار داشتم بپرسه برنامه تون برای شب یلدا چیه؟ نه اینکه پیشتر خودش برنامه ریزی کنه
دلم میخواست بگم نه ما قراره بریم خونه مامانم اینا . یا برسیم خونه و به عماد بگم چطور خواهرت برای خونه مامان خودش طرح و برنامه داره اما عروس برای خونه مامان خودش برنامه نباید داشته باشه که آبجی خانمت حتی یه نظر نمیپرسه؟
وقتی خواهرشوهرم پشت سرهم برنامه هاش رو میگفت تمام این حرفها از توی سرم میگذشت...
اما برای چند لحظه خشم رو گذاشتم کنار و در جواب حرفاش گفتم البته اینکارها رو میشه کرد اما خب فعلا فرصت هست بعدا راجع بهشون مفصل تصمیم میگیریم (یعنی تصمیم رو تنهایی نمیگیری) اجازه بدید منم برنامه هام رو چک کنم بهتون خبر میدم(یعنی منم برنامه های خودم رو دارم)
وقتی برگشتیم خونه دلم میخواست بگم من برنامه هام رو چک کردم برای شب یلدا نمیتونم باشم تا دماغش بسوزه و بفهمه دنیا دست کیه .
اما اینکار رو نکردم . تقویم رو چک کردم دیدم واقعا چه زمانی با برنامه هام ردیف تره .شب یلدا یک شنبه س و من راحت ترم که جمعه خونه ی مامانم باشم . هنوز در موردش حرف نزدم . اما صرفا بخاطر لجبازی برنامه شب یلداشون رو بهم نمیزنم . تو اون لجبازی میتونم برنامه هاشون رو بهم بزنم اما به قیمت اعصاب خوردی خودم
سلام ...
آخرین باری که اینجا نوشتم نمیدونم کی بود
انگار هزار سال از اون روزا میگذره ... نمیدونم هنوز کسی اینجا رو میخونه یا نه ... اما دلم برای حس نوستالژی وبلاگ نویسی تنگ شده ...کانال نویسی راحت تره مخاطبش هم بیشتره اینه که تنبل شدم برای اینجا نوشتن...
میخوام اینجا رو با پستهای کانال آپدیت کنم ...
خلاصه سلام ✋🏻
یه چیزایی رو باید از ته دل بخوای بعد براش برنامه ریزی کنی بعد براش تلاش کنی . اونوقت اون آرزو میشه واقعیت . آرزو دارم یه بار ۱۴جولای ، پاریس باشم و بتونم اون آتیش بازی رو از نزدیک ببینم :) هزینه سفر جفتمون حدود ۲۰میلیون میشه و من از الان رفتم تو کار دو دوتا چهار تا شاید سال بعد بتونیم بریم ^_^ خدا کنه !!! باید از خیلییی چیزا بزنم !
آدرس کانالم https://t.me/Ruznegarihayeman خوشحال میشم مهمون کانالم بشید :)
دلم لک زده برای اینجا نوشتن اما اونقدررر درگیر زندگی م که نمیرسم
نصفه شبه و من زیر کولر دراز کشیدم مدتهاس شبها دیر و سخت خوابم میبره ...اینروزا دقیقا سالگرد اون روزای کذایی ه . پارسال همچین شبایی دلم خون بود سرد بود تاریک بود شکسته بود ... روزایی بدی بود ...یکسال گذشت و چقدر زندگی بالا و پایین داره ... یادتونه؟اون روزهامو یادتونه؟؟ چرا مرور میکنم؟ از اینجا حذفشون کردم که نخونمشون . چرا نمیذارم اون زخم ها خوب شن؟ مگه با عماد قرار نذاشتیم حرف اون روزا رو نزنیم؟ بگذریم . از اون روزا درس های زیادی یادگرفتم یکیش این بود که بذار خیلی چیزا رو متوجه نشم . نفهمیدن خودش آسودگی میاره... خیالم آسوده تره .
چهارشنبه عمه عماد از تهران میاد چند روزی مهمون خونمون. در حقیقت خونه ی مادرشوهرم ولی قطعا خونه ی ما هم میان . حس خوبی ندارم با اینکه عمه ی مهربونی هستش ... متاسفانه حس هام اکثرا درست درمیان !!! با خودم مرور میکنم وفا هرررر چیزی که شد یادت باشه خونسرد باشی !
امروز خونه تکونی کردم .کل آشپزخونه رو گرد گرفتم با شوینده شستم پاک کردم . همه جا رو جاروکشیدم زیر مبل ها کنج دیوار زیر پرده ...همه جا . دستمال ها رو شستم فیلتر ماشین لباسشویی و ظرفشویی رو شستم حالا خونه ی فندق من عین دسته گل شده .
عماد خوابیده کنارم اونقدر تو خواب عطسه کرد رفتم کولر رو خاموش کردم :|
چهارشنبه صبح فاینال دارم :/
جناب یک مرد از اینکه دیگه نمی نویسید ناراحت شدم اما امیدوارم با این کار فضای خونتون آروم تر بشه و همین مهمه.