روزمرگی های یک وفا۵
وقتی سر میز شام دلپیچه گرفتم و بدو رفتم دستشویی و چند دقیققققققه ایی اون تو بودم اومدم بیرون دیدم همه میز رو جمع کردن شستن و تمیز کردن و تمام ! یهو فکر کردم یه وقتایی که حوصله کار کردن ندارین راه خوبیه واسه جیم زدن :))) ولی خب زود به زود نباشه که لو بره 😏
*لباسش واقعا خوشگله بهش هم میاد آخه خودش هم خوشگله درسته تپله ولی خوشگله میگن لباست چه شیکه میگه خودم بافتم تک میله . همه میگن باریییییکلاااا و اون یکی میگه دروووغ ! بعد اون میگه نه واقعا خودم دوختم و اون یکی چندبار تکرار میکنه که خودت دوختی؟؟؟ الکی ! (چرا باید تو جمع اصرار کنیم که یکی از پس کاری برنمیاد ؟ تازه بهش برچسب دروغ گویی هم بزنیم؟ اینجوری فقط خودمون رو ضایع نمیکنیم؟؟ ) بعد کلی اصرار و اینا گفت مدلش رو از نت برداشتی ؟ گفت نه تن کسی دیدم . اون یکی گفت همین دیگه مدلش مهمه والا بافتنش که کاری نداره!!! :|
*با تنها کسایی که تو جمع خانواده پدری عماد حالم واقعا خوبه خونواده خاله منیره پسرش خیلی شوخه مخصوصا چند سالی کوچیک تر از منه و باهم (من و عماد و اون) کلی شوخی داریم(کلی رجز و کری میخونیم و میخندیم)
الان همه جمعیم خونه پدر بزرگش (راستی بابا بزرگش و حاج خانم رو هم خیلی دوست دارم)
یلدا رو اینجا پیشاپیش جشن گرفتیم یلداتون پیشاپیش مبارک
- ۰ نظر
- ۲۹ آذر ۹۷ ، ۲۳:۴۳