ایستاده ام پشت در حمام . در را وا میکند. حوله روی صورتش را گرفته. موهایش را خشک میکند . حوله را از روی صورتش میزند کنار . تا مرا میبیند لیوان آب پرتقال را میگیرم مقابلش . غافلگیر میشود. لبخند میزند از همان لبخند های کج . لیوان را یکجا سر میکشد . خم میشود و گونه ام را میبوسد .
او اتاق است و من توی آشپزخانه. او موهایش را خشک میکند و من موهایم را بالای سرم گوجه ایی بسته ام. او موهایش را شانه میکند و من قارچها را روی تخته خورد میکنم . او کارش تمام میشود و من همه چیز را میگذارد توی یخچال. لباس میپوشیم تا برویم برای پاسپورتهایمان که تاریخش گذشته عکس بگیریم . برویم خرید و بعد برای شام لازانیا درست کنیم . بال مرغ بخریم و شکنه مرغ بگیریم برای سوپ فردا . او برود پلاتو ضبط کند و من بروم متن بنویسم برای روزنامه ...
اخم هایم توی هم است
لازانیا ها را میچینم کف ظرف . از توی دستشویی می آید بیرون . سس لازانیا را میریزم روی ورقه ها . می ایستد پشت سرم . با ادستش چین ابروهایم را وا میکند و می گوید بخاطر پوستت میگم . بر میگردم و از گوشه ی چشم نگاهش میکنم . مینشیند پشت میز نهار خوری و سنگک های توی سفره را با قیچی برش میدهد . من پنیر پیتزا را میریزم روی سس . میگوید آشتی؟ میگویم هی نق میزنی خب... چرا در گنجه بازه؟ چرا دم خر درازه ،... میدود وسط حرفم
- چرا گل روی پرده سرخ و سفید زرده؟ خنده ام میگیرد . میخندد و میگوید آشتی کردیییی . سرم را تکان میدهم و میخندم . ورقه های لازانیا را میچینم کنار هم .
او روی مبل خوابش برده است و من هنوز نقاشی ایمان را تمام نکرده ام . فردا که تولد ایمان است ، خواهر زاده ی عماد را میگویم از صبح باید بروم خانه شان برای کمک. هرچند من از اول از آنهایی نبوده ام که توی یک چشم بهم زدن صدتا کار انجام بدهند و همه امورات را سر و سامان بدهند. من را ساخته اند برای مود اسلو موشن زندگی .
بیدارش میکنم بلند میشود گیج نگاهم میکند موهایش بهم ریخته است . همیشه هربار که اینطور میشد میگفتم "کاکِرو " شدی باز . از فکرش لبخند زدم . بی هیچ مقدمه ایی یکهو کشید مرا توی بغلش فشرد بین بازوانش بی هیچ دلیلی.
زندگیم همین قدر ساده است و در عین حال بدو بدو دارد که وقت نمیکنم اینجا را آپ کنم .
تصویر اسکرین شات اینستاگرامم است .